انسان بدون لذت و درد نیست، از برخی امور، لذت می برد و از بعضی رنجور می شود و در تنظیم این امور، اخلاق سهم مؤثری دارد. در سایه مسائل اخلاقی، لذت و درد صحیح از نا صحیح، تشخیص داده می شود تا انسان به سراغ لذت صحیح برود و از ناصحیح آن برحذر باشد، و اگر برای رسیدن به لذت صحیح، دردی لازم باشد دردمندانه آن را تحمل کند که این درد، رواست و موجب نشاط و رفاه است و اگر گفتند رنج، زمینه گنج است، این گفته در مسائل اخلاقی، معنای روشنتری دارد؛ یعنی رنج بدن، گنج جان خواهد بود.
برای بررسی مسائل لذت و درد، نخست باید معنای لذت و درد و سپس تقسیمات آن بیان شود، مشخص شود که کدام لذت و درد، درست و کدام ناروا و نادرست است. لذت، ادراک ملایم است . درک چیزی که ملایم به حال انسان باشد، لذت آور است یا لذت، همان درک ملایم است و درک چیزی که ناگوار باشد، درد آور است و چون انسان، دارای شئون فراوان است، برای هر شأن خود، هم گوارا بودن و هم ناگوار بودن، هم ادراک گوارا و هم ادراک ناگوار دارد.
اقسام لذت
لذت، به معنایی که گفته شد، به شئون علمی و عملی تقسیم می شود. انسان از یک جهت، عالم است و می فهمد و از جهت دیگر، عامل است و کار می کند و جهاتی که در انسان هست، گرچه مربوط به کار هم باشد، چون جزو روح به شمار می آید و شئون روح با ادراک همراه است، جنبه های علمی روح مانند جنبه های عملی آن، با ادراک همراه است.
از طرفی چنین نیست که جنبه های علمی روح بیکار یا جنبه های عملی روح، بی درک باشد. وقتی موجودی مجرد شد، علم او با کارش و کار او با ادراکش آمیخته است. در نتیجه، هر کدام از این شئون، اگر به مطلوب گوارای خود برسند، لذت می برندو اگر به ناگوار برسند، رنجور می شوند. بنابر این، حوادث دردناک برای این نیروها درد آور و حوادث گوارا برای آنها لذت بخش است.
از سوی دیگر، قوای علمی به اقسام چهارگانه حس، تخیل، وهم و عقل نظری و قوای عملی نیز به شهوت، غضب و عقل عملی تقسیم می شوند و هر کدام از آنها زیر مجموعه فراوان دارد. قهرا لذت، هم به لذت حسی، خیالی، وهمی و عقلی و هم به شهوت، غضب و لذت عقلی تقسیم می شود . گاهی حس یا خیال یا وهم یا عقل نظری لذت می برد و گاهی نیروی شهوت یا غضب یا عقل عملی لذت می برد.
در صورتی لذت، لذت علمی است که مطابق با واقع باشد؛ یعنی چیزی را که انسان می فهمد، اگر مطابق با واقع باشد، لذت راستین و اگر جهل مرکب باشد، لذت دروغین است و داوری راست یا دروغ بودن را وحی و عقل نظری بر عهده دارد؛ همان گونه که لذت شهوت و غضب را هم عقل عملی تعدیل می کند.
لذت فعلی و لذت انفعالی
انسان در عین حال که دارای قوه علمی و عملی است از جهتی، کارهای او به دو دسته تقسیم می شود: فعلی و انفعالی؛ یعنی گاهی انسان، کار می کند و لذت می برد و گاهی کار می پذیرد و لذت می برد. به همین اعتبار، لذت به دو قسم فعلی و انفعالی تقسیم می شود.
اگر به انسان بگویند: لذتی که شما می برید، لذت منفعلانه است، دست از آن بر می دارد؛ این مطلب پیچیده است که انسان خیال می کند لذت فاعلی دارد، ولی بعدا معلوم می شود که لذت او منفعلانه بوده؛ یعنی اگر نیروی فعال او کار را درست انجام بدهد، دارای لذت فاعلی است و اگر نیروی پذیرای او درست اثر بپذیرد، لذت انفعالی دارد.
رابطه فعل و انفعال با وجود
وقتی انسان به مراحل عالیه می رسد، می بیند گرچه کار، فعل یا انفعال و نیز لذت، گاهی فعلی و گاهی انفعالی است، ولی هرچه موجود، برتر و درجه وجودی آن کاملتر باشد، انفعال صوری او فعل واقعی است و هرچه ضعیفتر و به ماده نزدیکتر باشد، فعل صوری او انفعال واقعی است.
کسی که به نشئه عقل و تجرد تام نزدیک شود، می فهمد که موجود برتر، منفعل و اثر پذیر نیست؛ بلکه همواره اثر بخش است و اگر موجود ضعیف را بررسی کند، می بیند که همواره اثر پذیر است و اثر بخش نیست. او گرچه خیال می کند کار کرده، ولی در حقیقت، پیک و ابزار کار بوده نه صاحب کار.
برای روشن شدن مطلب، باید در باره اوصاف فعلی ذات اقدس اله که زاید بر ذات اوست، تأمل کرد. اوصاف فعلی خدا بر دو گونه است: برخی به صورت تأثیر و فعل و برخی به صورت تأثر و انفعال است. آنجا که به صورت تأثیر و فعل است، می گویند: خدا خلق یا عطا کرده است، خدا جواد و سخی است و... که اینها فعل است و آنجا که صورت انفعال دارد، می گویند: خدا عذر پذیر است و توبه را قبول می کند و تقوا و عمل متقیان را می پذیرد:
«إنما یتقبل الله من المتقین» (1).
ولی وقتی شما کار خدا را تحلیل می کنید، می بینید فعل و انفعال خدا، فعل است. آنجا که قبول یا عفو می کند و تقبل دارد، به این معناست که پاداش می دهد؛ نه این که چیزی را دریافت کند.
بنابر این، اگر فرموده:
«ان الله هو یقبل التوبة عن عباده و یأخذ الصدقات» (2)
یعنی، خدا صدقات را می گیرد؛ معنایش این نیست که صدقه دهنده می دهد و خدا آن را می گیرد؛ بلکه این اخذ، همان قبول و این قبول، همان پاداش دادن و این پاداش دادن در حقیقت، فعل است. اینکه خدا از گناه گناهکار، با توبه او صرف نظر می کند، در حقیقت، بخشش است که به سخا و جود او بر می گردد؛ نه این که او منفعل باشد و چیزی را بپذیرد. اگر خدا صابر، عفو و حلیم است و کظم غیظ دارد، روح این اوصاف به فعل او بر می گردد، نه به انفعال وی .
عدم انفعال انسان کامل
انسانهای کاملی که در اثر تهذیب روح و تزکیه آن در مراحل اخلاقی، مظهر ذات اقدس اله شده اند، فاعل محض هستند؛ یعنی فعل و انفعال آنها فعل است و از چیزی که پایینتر از آنهاست، اثر نمی پذیرند. البته انسان کامل از ذات اقدس اله اثر پذیر است؛ ولی نسبت به جهان فروتر، اثر پذیر نیست؛ مثلا، اگر کسی او را عصبانی کند و او غضبناک گردد، سپس کظم غیظ در او ظهور کند، این کظم غیظ تحمل و صبر، به حسب ظاهر، انفعال و در حقیقت، فعل و کار است، نه پذیرش.
چنانچه آتشی در جایی مشتعل شود و آتش نشان آن را خاموش کند، این در حقیقت، کار و فعل است. اگر شعله شهوت یا غضبی سر بکشد، ولی عقل نگذارد شخص شهوتران عصبانی و غضبناک شود و سخنی بر خلاف عقل و وحی بگوید یا کاری بر خلاف رضای خدا کند، این پذیرش، در اثر تأثیر عقل بر غضب است. گرچه به حسب ظاهر می گویند این شخص، ساکت، ساکن و صابر شد و غضب را فرو نشاند و عفو کرد، ولی بازگشت همه این اوصاف به فعل است، نه به انفعال.
اصولا این گونه انسانها لذت فاعلی دارند و مظهر ذات اقدس اله هستند که همواره جواد و بخشنده است و اما دیگران که نمی توانند شهوت یا غضب را رام کنند، گرچه به مقتضای شهوت و غضب، قیام و اقدام می کنند و دست به کاری می زنند که آنها را ارضا کند و ظاهرا فاعل اند، ولی آنان منفعل اند، نه فاعل؛ یعنی نیروی خشم دستور می دهد و آنان اجرا می کنند و پیک خشم هستند و پیک و فرمانبر، کار انفعالی دارد، نه فعلی و لذت او هم لذت انفعالی است، نه لذت فعلی.
لذت فعلی اخلاقی
یکی از پیچیده ترین مسائل اخلاقی این است که بدانیم آیا به گونه اسیری خدمتگزار، لذت می بریم یا مانند فرمانروایی حاکم؟ تهذیب اخلاق آن است که انسان لذت فرمانده و امیر را ببرد؛ نه لذت فرمانبر و اسیر را. چون لذت اسیر، لذت دروغین و درد راستین، و لذت امیر، لذتی راستین است و اگر رنجی هم داشته باشد، ثواب دارد، چون مقدمه گنج است.
تعبیرات دینی، نشانه این تحلیل است:
الف. اگر کسی به مقام شجاعت نفسانی برسد، بر دشمن درون خود پیروز می شود:
«أشجع الناس من غلب هواه» (3):
شجاعترین انسانها کسی است که در نبرد با هوا و هوس فاتح باشد. یعنی شهوت یا غضب او چیز باطل طلب می کند، ولی او بر شهوت و غضب خود مسلط می شود. گاهی شهوت، شهوت حلال است، انسان، عمر خود را در این کار مباح و حلال صرف می کند و از کار مهم یا اهم، باز می ماند یا غذایی مباح و خوردن آن حلال است، ولی اگر انسان کمتر غذا بخورد، بهتر درک می کند و اگر سیر شود، ناچار است بیشتر بخوابد و کمتر بفهمد.
دشمن درون، انسان را در اثر تحریک شهوت غذا، وادار می کند که منفعلانه لذت ببرد. چنین شخص پرخوری در کنار سفره، به حسب ظاهر لذت می برد، ولی لذت او لذت انفعالی است، نه فعلی؛ ولی اگر کمتر غذا بخورد و بهتر بفهمد، لذت عاقله او لذت فاعلی است؛ نه انفعالی.
ب. کسانی که نه بر اساس عقل و وحی که بر طبق دستور شهوت و غضب حرکت می کنند؛ در قیامت به انفعال خویشتن اعتراف دارند؛ زیرا روز قیامت، روز ظهور حقیقت است. تبهکاران، در قیامت تصریح می کنند و می گویند: خدایا! ما مغلوب بودیم:
«ربنا غلبت علینا شقوتنا» (4)
شقاوت ما بر ما غالب شد و ما اسیر و فرمانبر شقاوت بودیم. پس، در موارد شهوت و غضب، شیطان مسلط است و لذت فاعلی می برد و انسان که اسیر اوست، لذت انفعالی دارد.
خدای سبحان در قرآن کریم، دسیسه شیطان را تشریح می کند و می فرماید:
«و لأزینن لهم فی الأرض و لاغوینهم أجمعین» (5):
من آدمیان را در اثر آمال و آرزوها و نشان دادن زر و زیور و زرق و برق فریب می دهم. مضمون آن به همین امر بر می گردد؛ زیرا فریب خورده اگر هم لذت ببرد، لذت انفعالی دارد و شیطان، لذت فعلی می برد، گرچه او هم گرفتار دشمن دیگری است.
در بخشهای علمی نیز چنین است، گاهی انسان گرفتار مغالطه ای فکری است و در بحث و جدال، رقیب را از پا در می آورد و لذت علمی می برد؛ در حالی که این لذت، لذت انفعالی است، نه لذت فعلی. اگر انسان با برهان سخن بگوید، لذت فاعلی و اگر با مغالطه سخن بگوید، لذت انفعالی دارد.
بنابراین، لذت فعلی و انفعالی در هر دو بخش اندیشه و کار راه دارد؛ اما قسمت مهم بحثهای اخلاقی، در بخش کار است؛ زیرا اگر کسی واقعا از قید هوی و هوس برهد و به عقل عملی که همان اخلاص و محبت تام حق باشد، راه یابد، می تواند بخشهای عقل نظری خود را هم کنترل کند. گرچه زیربنای مسائل عملی، همان مسائل نظری است، ولی طهارت روح، مسائل علمی را هم کاملا تنظیم و تعدیل می کند.
برای رهایی از این مشکلات اخلاق یا کم کردن آن راههایی ارائه شده است که یکی از بهترین آنها «اربعین گیری» است که در جای مناسب تبیین خواهد شد.
لذت امساک
برخی می خورند تا لذت ببرند و برخی امساک می کنند تا لذت ببرند، که اولی لذت انفعالی است و دومی لذت عملی. یکی از اقسام روزه ای که به حرمت آن فتوا داده اند «صوم الوصال» است. از تفاسیر صوم الوصال یکی این است که کسی نیت کند از اول اذان صبح امروز تا اول اذان مغرب فردا، یعنی دو روز و یک شب، روزه بگیرد که جمعا یک عبادت شود و شب هم جزو روزه او قرار بگیرد.
مرحوم ابن بابویه قمی (رضوان الله علیه) به طور «مرسل» از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کند که
«نهی رسول الله عن صوم الوصال» (6)
ولی دیدند خود پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم این کار را می کند، چون رسول خدا مختصاتی دارد؛ مثل اینکه، نماز شب بر پیغمبر واجب است و بر دیگران واجب نیست، به آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم عرض کردند: چطور شما مردم را از صوم وصال نهی می کنید، ولی خودتان آن را انجام می دهید؟ آن حضرت طبق این نقل، فرمود:
«إنی لست کأحدکم إنی أظل عند ربی فیطعمنی و یسقینی» (7):
من مانند یکی از شماها نیستیم؛ من نزد پروردگار خودم به سر می برم و او مرا طعام و آب می دهد و از این رو احساس گرسنگی و تشنگی نمی کنم؛ ولی شما چنین نیستید، اگر دو روز، و یک شب پشت سر هم، روزه بگیرید و در این مدت متصل غذا و آب نخورید، برای شما درد آور است.
این سخن حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم که فرمود:
«من مانند یکی از شماها نیستم»
به این معناست که شما از خوردن لذت می برید، ولی من از نخوردن لذت می برم. البته نسبت به «ماسوی الله» او لذت فاعلی دارد، و گرنه نسبت به ذات اقدس اله، از آن جهت که بنده او و مستفیض است، لذت انفعالی دارد.
این حدیث، تفسیر لطیفی برای آیاتی است که قرآن کریم از زبان ابراهیم خلیل ( علیه السلام)، نقل می کند:
«الذی خلقنی فهو یهدین و الذی یطعمنی و یسقین و اذا مرضت فهو یشفین» (8)
خدا خالق، هادی، مطعم، ساقی و شافی من است.
این آیات، درجات گوناگونی را تحمل می کند که همه آنها صحیح است. درجه ظاهریش، این است که خدا، مطعم این غذای ظاهری است که ما می خوریم:
«... یرزق و لا یرزق و یطعم و لا یطعم» (9)
نیز خداوند دستگاه جهاز هاضمه و گوارش و نیروی لذت بردن را به ما عطا کرده است؛ اما معنای لطیفی را که در حدیث رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمده، می توان در باره ابراهیم خلیل ( علیه السلام) بیان کرد که ابراهیم خلیل، تنها نمی خواهد بگوید که غذا و آب ظاهری مرا خدا می دهد و بیماری ظاهری مرا خدا شفا می دهد، بلکه می گوید همان گونه که او غذا و آب ظاهری را عطا می کند و بیماری ظاهری را شفا می دهد، غذا و آب باطنی را نیز می دهد و بیماری باطنی را هم شفا می دهد.
روشن شد که گاهی انسان از نخوردن و گاهی از خوردن، لذت می برد. غالب انسانها که گرفتار لذت بری از خوردن و نوشیدن هستند، این لذتها، انفعالی است، نه فاعلی؛ ولی کسانی که از نخوردن و ننوشیدن و روزه گرفتن لذت می برند، لذتهای آنها لذتهای فاعلی است.
اشتباه در مصداق لذت و درد
همه ما می دانیم لذت ریاست و فتح و پیروزی، خوب و درد مرئوس بودن و شکست، بد است؛ ولی مهم، تطبیق این مفاهیم بر مصداق است. کسی که عالم است، هم معنای لذت را به خوبی تحلیل می کند و هم مصداق آن را می چشد و کسی که جاهل است، معنای آن را درست تحلیل نمی کند و درد را به جای لذت می چشد، انسان عاقل معنای ریاست را خوب تحلیل می کند و لذت ریاست را می چشد؛ اما غیر عاقل در تحلیل معنای ریاست، عاجز است و درد مرئوس و زیر فرمان بودن را به عنوان لذت ریاست تلقی می کند.
تهذیب اخلاق برای این است که انسان، هم در تحلیل این معانی و مفاهیم عقلی به مقصد برسد و هم در تطبیق این معانی بر مصداقها اشتباه نکند.
اگر حقیقت ما مرکب از روح و بدن نبود یا اصالت از آن روح نبود، همه لذتها و دردهای ما در محور بدن خلاصه می شد؛ اما وقتی انسان، دارای روح و بدن است و اصالت از آن روح اوست، لذتها هم از آن روح بوده، لذایذ روحانی اصیل و لذایذ بدنی فرع است. آن لذتی را باید امضا کرد که مستقیما روح و به تبع آن بدن از آن بهره مند شود و اگر کاری، مایه لذت بدن باشد، ولی روح را برنجاند در حقیقت درد است نه لذت؛ مثلا لذت معتادی که به خیال خام خود از مواد مخدر لذت می برد، لذت کاذب است که سلامت او را به مرض تبدیل کرده و حیات او را به مرگ تهدید می کند؛ گرچه در ذائقه و شامه او موقتا ایجاد تخدیر کند.
ریاست یا اسارت روح
آنها که عاقل، زاهد، عارف، عابد و بنده خدا هستند و طعم ریاست را به خوبی چشیده اند، قبل از این که در باره مسائل اجتماعی، سیاسی و... سخن بگویند، در محیط داخلی روح خود، تکلیف رئیس و مرئوس را مشخص می کنند و می گویند روح، باید فرمان بدهد و بدن باید اطاعت کند و این گونه ریاست، لذت است؛ مثلا، روح دستور می دهد که شما روزه بگیرید، ولی بدن رنج می برد و اطاعت می کند و روح از این فرمانروایی بر بدن لذت می برد یا روح در حالت دفاع و جهاد و نبرد با بیگانه ها به بدن دستور می دهد و بدن اطاعت نموده و از جایی به جایی حرکت و جهاد را آغاز و رنج تیر و دشنه را تحمل می کند و زخمی می شود. این جا روح، خدا را شکر می کند که من فرمان دادم و بدن اطاعت کرد. نیز چنین است در نگاه نکردن به نامحرم یا گوش ندادن به آهنگهای حرام و یا نخوردن مالهای حرام و صدها دستورهای دینی دیگر.
ولی جاهل، که معنای ریاست واقعی را نمی داند، هم در تحلیل و تبیین حقیقت آن اشتباه می کند و هم در تطبیقش بر مصداق در می ماند. او بدن را بر روح، مسلط کرده و آن را امیر و رئیس می کند و بر کرسی ریاست می نشاند و روح الهی را تحت اسارت بدن می گیرد. بدن، لذت جسمانی طلب می کند و بدین جهت روح را وادار می کند که برای تأمین رفاه بدن بیندیشد و راه حل ارائه کند تا بدن به آن لذت جسمانی برسد. از آن به بعد نقشه هایی که کشیده می شود، برای آن است که بدن، فرمان دهد و روح اسیر شده، باید اطاعت کند؛ به عنوان مثال، روح نقشه می کشد هر درس و بحثی را که خوانده، به پای لذت بدن بریزد و بدن را اطاعت کند.
اگر درس خوانده ها بخواهند به نظام اسلامی خیانت کنند و به جامعه مسلمین آسیب برسانند، بیشتر از درس نخوانده ها آسیب می رسانند. همه سلاحهای خانمان سوز توسط درس خوانده ها اختراع و شناخته شده است. بدیهی است که انسان درس خوانده آشنا به مسائل حقوق، وقتی در تحت اسارت بدن قرار بگیرد، همه رشوه ها، کارشکنی هاو اختلاسها را قانونی می کند.
پیروزی روح یا بدن؟
فتح و پیروزی، بسیار خوب، و شکست و ذلت، بسیار بد است، اما قبل از اینکه به بیگانه ها بپردازیم، باید از درون خود شروع کنیم. در جنگ روح و بدن، آیا روح باید شکست بخورد یا بدن؟
گاهی کسی مانند علی ( علیه السلام) صریحا اعلام می کند:
«و إنما هی نفسی أروضها بالتقوی» (10)
من این نفس اماره را با تقوا، ریاضت می دهم و قهرا آن را شکست خواهد داد. این طرز فکر علوی است و شاگردان آن حضرت نیز این راه را ادامه می دهند.
راه دیگر، راه اموی است، راه کسانی که دانش، فرزانگی و همه علوم دوران تحصیل خود را به کار می گیرند تا خواسته های بدن را فراهم کنند.
برخی می گویند من هرچه بخواهم می گویم یا هرچه بخواهم می کنم من هر دستوری که بدهم، روح و اندیشه من اطاعت می کند؛ یعنی در جبهه داخلی بدن را فاتح کرده ام و روح من مغلوب بدن است، ولی مردان الهی در جهاد اکبر، بدن را شکست می دهند.
فرجام ایستادگی در برابر دین
باید توجه داشت که علاوه بر آنچه آینده در معاد صورت می گیرد، جریان دنیا هم، راه آموزش خوبی است؛ در همین دنیا هم هیچ کس از راه باطل به مقصد نرسیده، زیرا با دین و عقل جنگیدن، گویا با «دوا» جنگیدن است. شمشیر، وسیله خوبی برای زدن دشمن است، اما اگر کسی با خود شمشیر بجنگد، سرانجام سرش می شکند. دین، شمشیر خداست تا انسان با آن، دشمن درون و بیرون را بشکند:
«و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخیل ترهبون به عدو الله و عدوکم» (11)
و درافتادن با دین جنگیدن با شمشیر است.
ابو الحسن عامری از نصوص دینی لطیفه شیرینی استخراج کرده که شرح آن چنین است:
انسان در برابر آب سه حالت دارد: عاقل، نیمه عاقل و جاهل محض. عاقل، قدر آب را می شناسد و می داند که آب مایه حیات است، لذا سعی می کند هنگام تشنگی به اندازه لازم از آن استفاده کند و هرگاه و هرجا هم که تشنه نیست آب را ذخیره می کند.
انسان نیمه عاقل، وقتی در کنار سفره چرب می نشیند، اصلا در این فکر نیست که چگونه غذا بخورد. برای اینکه زودتر تهاجم کند، تمام تلاشش این است که لقمه های چرب را بخورد، اما دفعتا غذا در گلویش گیر می کند و در این هنگام او به سراغ آب می رود و با، غذایی که در گلوی او گیر کرده فرو می برد، اما آب را فقط برای این که غذا گلوگیر نشود می خورد .
گروه سوم کسانی هستند که حتی وقتی که غذا گلوگیر می شود، روش آب خوردن را هم نمی دانند . از این رو تمام فضای دهان را باز می کنند و تمام آب را در آن می ریزند.
انسان جاهلی که نمی داند چگونه آب بنوشد، آن را یکجا در دهان خود خالی می کند و در نتیجه، آب گلوگیر او می شود. غذای گلوگیر با آب، فرو می رود؛ آب گلوگیر، با چه چیز پایین می رود؟
آنگاه می فرماید: کسی که دین را سبک می شمرد و در برابر آن می ایستد، مانند کسی است که در برابر آب می ایستد. آب حیات در حقیقت، همان دین است و انسانها در برابر آن بر سه گونه اند: انسانهای عاقل، دستورهای دین را می شناسند و به موقع آنها را انجام می دهند (12).
کسانی که متدین محض وعاقل صرف نیستند، اما بی ارتباط با مسائل دینی هم نیستند، به مجرد این که فشاری بر آنان وارد شود فشار بدنی، روحی، اقتصادی و... به اهل بیت ( علیهم السلام) متوسل، می شوند و نماز حاجت می خوانند؛ در حالی که به ما گفته اند قبل از اینکه مشکلات دامنگیر شما شود، ارتباط خود را با خدا و احکام و حکم او قوی کنید؛ وگرنه هنگامی که مشکلی برای کسی پیش آید و مراجعه کند، فرشته ها می گویند: خدایا! ما این صدا و صاحب آن را نمی شناسیم.
گروه سوم کسانی هستند که به گونه ای تنگاتنگ در برابر دین ایستاده اند در این صورت دین، مهلک آنان می شود؛ زیرا آنها با آب حیات می جنگند.
شرط ریاست
کسی که در درون خود به مقام ریاست رسیده، مجاز است که خود را برای ریاست بیرون عرضه کند. این شرط در موارد گوناگون، در تعبیرات دینی ما آمده است که اگر کسی می خواهد امام جماعت شود، نخست باید ببیند بین خود و خدای خود «ذنب مطالب» دارد یا نه؟ اگر دارد، اقدام نکند!
در زمینه تجلیل از معلم نیز، در بیانات نورانی امیرالمؤمنین ( علیه السلام) آمده است که:
«و معلم نفسه و مؤدبها أحق بالإجلال من معلم الناس و مؤدبهم» (13)
باید از کسی که قبل از دیگران، خودش را تربیت کرده، بیشتر تجلیل کنیم؛ زیرا همان ادب او آموزنده افراد فراوانی است:
«و جعلنا له نورا یمشی به فی الناس» (14)
حرکت او در جامعه ادب و هنر می آموزد.
آن کس که می خواهد ریاست جامعه ای را بپذیرد، حتما باید بکوشد قبل از ریاست جامعه، در درون خود ریاست بر همه قوا را فراهم کند در بخشهای ادراکی بر وهم و خیال، و در بخشهای تحریکی بر شهوت و غضب فرمانروا باشد.
امیرالمؤمنین ( علیه السلام) فرمود:
«اگر من بخواهم، عسل مصفا و گندمهای خالص و حلال از دسترنج خود فراهم کنم، می توانم، ولی نمی خواهم» .
آنگاه فرمود:
«این راهی نیست که شما بتوانید آن را طی کنید» (15)
ما هم آن را از خود و دیگران توقع نداریم ولی باید بکوشیم تا نخست خودمان آن راه را طی کنیم و دست ما به حرام، دراز نشود.
معیار تشخیص خیر
مؤمن در فکر خیر است؛ نه لذت حسی و سود دنیایی. البته این خیر گاهی لذیذ و نافع و گاهی تلخ و زیانبار است؛ اگر نسبت به حس و طبیعت بررسی شود، برای ذائقه و نیز از نظر منافع مادی، لذیذ و سود آور نیست، ولی عقل آن را خیر می داند. از این بالاتر، گاهی برخی از کارها، نه تنها برای ذائقه و حس، لذت و از لحاظ مسائل مادی، سودی ندارد، بلکه عقل هم در تشخیص خیر بودن او «راجل» و درمانده است؛ اما وحی که اشراف بر عقل دارد و معلم آن است و آن را شکوفا و دفینه های آن را آشکار و شکفته تر می کند، به عقل می فهماند که فلان کار خیر است و آنگاه عقل، خیر بودن آن را می فهمد و می پذیرد و دستور انجام آن را به بدن صادر می کند.
در قرآن کریم آمده است که باید معیار کارها، خیر باشد و لذت و سود ظاهری نباشد و خیر را هم باید وحی بیان کند:
«عسی أن تکرهوا شیئا و هو خیر لکم و عسی أن تحبوا شیئا و هو شر لکم» (16)
چه بسا شما چیزی را دوست دارید، از این جهت که به ذائقه شما گواراست یا به منافع مادی شما لطمه ای وارد نمی کند، بلکه اثر مثبتی هم نسبت به آن دارد؛ ولی در حقیقت آن چیز به حال شما ضرر دارد و خیر نیست.
از این آیه کریمه، معلوم می شود حقیقت ما را همان جان و فطرت تأمین می کند و بدن و منافع بدنی، ابزاری بیش نیست. ضمیر «کم» در آیه کریمه برای مخاطب است، در حقیقت همان است که انسانیت انسان را می سازد. از این رو قرآن می فرماید، برخی خیال می کنند که هنگام مرگ، در زمین گم می شوند و به همین جهت می گویند:
«أءذا ضللنا فی الأرض ا کانا لفی خلق جدید» (17).
خدا به رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید در جواب آنها بگو:
«یتوفیکم ملک الموت الذی وکل بکم» (18)
حقیقت شما را فرشته مرگ، قبض می کند و چیزی از حقیقت شما در زمین گم نمی شود.
در اینجا دو نکته استفاده می شود: یکی این که مبنای انتخاب کارها، باید خیر باشد و دیگری اینکه آن چیز برای حقیقت آدمی جان و فطرت خیر باشد، نه جسم و نیروهای جسمانی او.
ذات اقدس اله در آیه مورد بحث می فرماید: قتال و جنگ با دشمن برای شما تلخ است، اما خیر شما در آن است. در باره جهاد اکبر هم این معنا صادق است؛ همان طور که جنگ با دشمن بیرون، دشوار است و نفع و لذت حسی و مادی ندارد، ولی خیر است؛ زیرا لذت و نفع حقیقی را به همراه دارد؛ جنگ با دشمن درونی هم چنین است.
درون انسان متشکل از نیروهای ادراکی یا تحریکی است که همواره انسان را تعقیب می کند . مقام خواهی و برتری طلبی، چنین است. مقام خواهی، لذت زودگذری را به همراه دارد و خود دشمن دیرپایی در کمین است. مبارزه با هوس و جنگ با دشمن درون برای انسان تلخ است؛ زیرا باید از مقام خواهی تنزل کند و از تکبر بپرهیزد و متواضع شود و ایثار را بر «استئثار» ترجیح دهد؛ یعنی به جای این که خود را بر دیگران مقدم بدارد، دیگران را بر خویشتن مقدم سازد. البته این کار، برای فطرت و جان انسان، خیر است، گرچه برای وهم و خیال لذتی ندارد یا شرم آور است.
در مسائل خانوادگی ممکن است کسی با تصمیمی عجولانه، همه اعضا را از خود گله مند و اساس خانواده را متلاشی کند؛ این کار از نظر شهوت یا غضب، لذیذ است، ولی از لحاظ فطرت، لذت بخش نیست و در نتیجه نافع و خیر هم نیست.
گاهی انسان «احول» و دوبین است و گاهی هم، چون محقق و بینا نیست، سراب را آب می پندارد؛ در این صورت بصیری محض لازم است که به انسان بگوید در کجا دوبین و در کجا سراب زده هستی و آب نما را آب تلقی می کنی. ذات اقدس اله خود را به عنوان بصیر محض معرفی کرده است :
«إنه بکل شی ء بصیر» (19)
بصیر بودن خداوند نکات آموزنده فراوانی را در بر دارد که یکی از آنها دستور حیاست که خدا شما را می بیند.
گذشته از این نکته تربیتی، مطلب اخلاقی دیگری را هم به ما یاد می دهد که گاهی انسان نابیناست و اصلا نمی بیند و تفریط در دید دارد. گاهی افراط در دید دارد که دوگونه است : گاهی یکی را دو و گاهی هیچ را چیز می بیند.
کسی که از نظر دید کور باشد، نیازمند به بصیر است تا او را راهنمایی کند و اگر بینا باشد، ولی بینش او معتدل نباشد، احول و دو بین باشد یا سراب را آب پندارد، نیز نیازمند به بصیر حاذق است تا او را معالجه و هدایت کند. از نظر مسائل اخلاقی خیلی چیزهاست که انسان در مورد آنها بصیرت ندارد، انسان در نهانخانه قلب خود یا کور یا احول یا سراب زده است و نیازمند به راهنمای بصیری است.
برخی اصلا در تشخیص راه نابینایند. از این رو، قرآن کریم می فرماید:
«لا تعمی الأبصار ولکن تعمی القلوب التی فی الصدور» (20)
که اینها گرفتار تفریط در دید راه هستند و برخی دیگر، احول و تندرو هستند و در کنار راه اصلی، راه دیگر را هم می بینند و بعضی هم سراب زده اند، چیزی را که راه نیست راه می پندارند.
در هر سه حال، انسان نیازمند به خدای بصیر و درون بین و برون بین است. هم گناه چشم و هم گناه دل را می بیند:
«یعلم خائنة الاعین و ما تخفی الصدور» (21)
آنچه را چشم یا دل خیانت می کند، خدا می بیند. چون بصیر و علیم مطلق است. بنابر این بشر در تشخیص خیر که مبنای کار در تهذیب روح و اخلاق است، نیازمند به وحی است.
عقل، شاگرد وحی
اگر عقل را شاگرد خوبی برای وحی بدانید، عقل به شما دستور می دهد که هرگز در سیر و سلوک مدارج عرفانی توقف نکنید. در این فکر نباشید که فقط به جهنم نروید و نسوزید یا فقط به بهشت بروید؛ زیرا اینها درجه ضعیفی از همت بوده و لازم است، ولی کافی نیست؛ بلکه در این فکر باشید که حیات ابد تهیه کنید و «عند الله» باشید و هماره مرزوق حق بوده و در حد فرشته و برتر از آن زندگی کنید.
قرآن کریم فضایل فراوانی را برای شهدا یاد می کند:
«و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله أمواتا بل أحیاء عند ربهم یرزقون فرحین بما اتیهم الله من فضله و یستبشرون بالذین لم یلحقوا بهم» (22)
کسی که در راه دین کشته می شود، زنده است و از رزق خاص عنداللهی بر خوردار است و از فضل خدا هماره مسرور و با نشاط است و از راهیان راه حق با خبر است و خوشحال می شود و مژده دریافت می کند.
فضایل مزبور در باب جهاد اصغر گفته شده است، اما چون جهاد اکبر، مهمتر از جهاد اصغر است، همه فضایل پنجگانه به نحو کمال، برای مجاهد در جهاد اکبر حاصل است. کسی که در جهاد اکبر پیروز شد به خدا نزدیکتر است و از رزق خاص برتر یا رزق اخصی استفاده می کند و شادمانتر از شهید است و از حال کسانی که ادامه راه او را در سر می پرورانند آگاه است و از تداوم راه خود، لذت می برد و نشاط و بشارت دریافت می کند.
کسانی که در جهاد اکبر فاتح و پیروز شده اند، از احوال سائران و سالکان کوی حق باخبرند و از این که در سایه رفتار صحیح آنها عده ای هم مشغول سیر و سلوک هستند، لذت می برند؛ مثلا، مرحوم علامه بحر العلوم (23) ، سید ابن طاووس (24) و ابن فهد (25) (رضوان الله علیهم اجمعین) که کوی تهذیب نفس را پیموده و در جبهه جهاد اکبر فاتح و پیروز شده اند، هم اکنون می دانند که در بین علما یا اقشار مردم، چه گروهی راه آنها را ادامه می دهند، ولی برای اینکه انسان در آن راه در جهاد اکبر نلغزد، باید کاملا شاگرد وحی باشد.
امام صادق (صلوات الله و سلامه علیه):
«ما زاد خضوع الجسد علی ما فی القلب فهو عندنا نفاق» (26):
اگر خشوع بدن کسی بیش از خشوع قلب وی باشد، این در نزد ما نفاق محسوب می شود. انسان موظف است در پیشگاه خدا، به ویژه در نماز، خاضع و خاشع باشد و علامت هراس، تواضع و ادب و ترس در تمام بدن او ظهور کند، ولی این ترس باید از دل نشأت بگیرد. وقتی ترس از دل، نشأت بگیرد و خشیت قلب مایه خشوع جسم شود، در این صورت خضوع قلب یا بیشتر از خضوع جسم یا دست کم، مساوی با آن است و هرگز کمتر از خشوع بدن نخواهد بود. زیرا منشأ خضوع بدن، خشوع دل است چگونه می شود، منشأ کمتر از ناشی ء باشد؟ ولی وقتی خشوع تن از جان نشأت نگیرد، قهرا ممکن است خشوع و خضوع بدن، بیش از خشوع قلب باشد.
شخصی که خشوع بدن او بیش از خشوع قلب اوست، مسلمان و مؤمن است و ان شاء الله به بهشت راه می یابد، اما او شاگرد ضعیفی برای اهل بیت (علیهم السلام) است و عقلش را آن طور که باید به وحی نسپرده است. البته ممکن است دیگران این را خلوص بپندارند، ولی این کار نزد اهل بیت ( علیهم السلام) نفاق است؛ زیرا آنان خالص محض هستند و در بارگاه خلوص محض، جا برای دیدن غیر نیست و اصولا دو رنگی با خلوص هماهنگ نیست. انسان باید، مدتها «مخلص» به کسر باشد تا «مخلص» به فتح گردد.
مخلص و مخلص
قرآن کریم، مخلصین را در یک جا و مخلصین را در جای دیگر یاد می کند و می فرماید: «وما امروا الا لیعبدوا الله مخلصین له الدین» (27) گاهی انسان برای رضای خدا نماز می خواند و روزه و اعمال عبادی دیگر را انجام می دهد و چیزی منظور او نیست؛ ولی گاهی حتی خود را هم نمی بیند و همه شئون حیاتی خود را برای خدا می خواهد که صورت اولی «إخلاص العبادة لله» و دومی «إخلاص النفس لله» است. اگر مراحل اخلاص عبادت برای خدا و بعد از آن، مراحل اخلاص نفس برای خدا هم پایان رسد، آنگاه خدا در بین این مخلصین عده ای را مخلص می کند (28).
مخلصین سه وصف دارند که مهمترین آن این است که فقط آنان می توانند خدا را وصف کنند؛ چنانکه قرآن کریم می فرماید:
«سبحان الله عما یصفون الا عباد الله المخلصین» (29).
این معنا، بسیار بالاتر از آن است که:
«لا یحصی نعمائه العادون و لا یؤدی حقه المجتهدون» (30)
و مربوط به مقام شکر و فعل است؛ چون مقام وصف، مقام دیگری است. بنابراین، باید مخلصین به جایی رسیده باشند که مجاری ادراکی آنان با نور حق، تأمین شده باشد:
«کنت سمعه... و بصره... و لسانه» (31).
از این رو آنان با زبان، چشم و گوش سخن حق می گویند و تماشا می کنند و می شنوند و لذا در وصف او مأذون هستند.
حاصل آنکه: گاهی انسان ظاهرا مسلمان و باطنا کافر است که
«هم للکفر یومئذ أقرب منهم للإیمان» (32)
یا
«و اذا لقوا الذین امنوا قالوا امنا و إذا خلوا إلی شیاطینهم قالوا انا معکم انما نحن مستهزؤون» (33)
این قسم منافق، خارج از بحث است، اما حدیث معروف که می گوید:
«اگر ظاهر کسی، بهتر از باطنش باشد، او پیش ما منافق است» (34)
در باره مسلمانها و مؤمنان است. همان گونه که اکثر مؤمنان مشرکند:
«ما یؤمن أکثرهم بالله إلا و هم مشرکون» (35)
اکثر آنان نیز منافقند و می توان گفت:
«و ما یؤمن أکثرهم بالله إلا و هم منافقون» !
گاهی شخصی، مسلمان و ارادتمند به اهل بیت طهارت ( علیهم السلام) است و در مراسم سوگ و ماتم آنان نیز حضور دارد، به وظیفه اش هم عمل می کند، واجبها را انجام می دهد و محرمات را ترک می کند و در یک کلام، در مسیر دین است، اما ظاهرش بهتر از باطن اوست. این رویه یک نوع نفاق مرموزی است که در درون او وجود دارد، چنین انسانی به مخلصین نمی رسد، چه رسد به مخلصین.