توصیه حضرت آیتالله بهجت برای پیمودن مسیر عرفان عملی
غروب یکشنبه، 27 اردیبهشت سال 1388، وقتی خبر رحلت بهجتالعرفا آیتالله محمّد تقی بهجت در شهر قم پیچید، بهت و حیرت و ناله و شیون شهر را فرا گرفت و به دنبال آن سیل مشتاقان و شیفتگان فقاهت و مرجعیت به سوی قم سرازیر شد.
حجّتالاسلام والمسلمین علی بهجت فرزند آیتالله بهجت رحمه الله در گفت وگو با خبرگزاری فارس؛
* نظر آیتالله بهجت درباره عرفان علمی چه بود؟
- پدرم فلسفه را مقدمه معرفت میدانست اما به خواندن عرفان علمی مقید نبود. البته ایشان مخالف هم نبود.
مقید نبود که حتما انسان باید عرفان علمی یا نظری را بخواند و در آن صاحب نظر شود. میفرمود داشتن یک مقدار اطلاعات درباره عرفان علمی لازم هست اما بایدی وجود ندارد.
دانستن کتب عرفای بزرگ را نیز توصیه میکرد.
عرفان نظری به این صورت کلاسیک چند سالی است که بیشتر مطرح است و قبلا به این صورت نبود. پدرم مخالفتی با خواندن عرفان علمی نمیکرد اما از اینکه این موضوع به صورت بت شود هم خوشش نمیآمد. میفرمود اینها ابزارند برای حرکت و بت نیستند.
اینکه خیلیها میخوانند و اصرار دارند که ما این مطالب را میدانیم و دانا هستیم و ... را هنر نمیدانست.
دانستن هر دانش دیگری نیز همین طور است. فقه و اصول و کلام هم همینطور است مانند فیزیک و شیمی دانستن است.
مهم این است که تو چه داری؟ تو چه یافتی و کجا رفتی. مثل این است که بگویی من آنم که رستم بود پهلوان. خود تو چه کردهای؟ مهم این نیست که هرچه دانشمندان دیگر یافتهاند در دست تو باشد.
خودت کجای عالم هستی و چه چیز را به دست آوردهای.
تعابیری داریم که به این موضوع اشاره میکند:
گیرم تو خَری عـلم چه بـاریست بـدوشت / در گِل چو فـتاد این خَر و این بار چه داری؟
در خود قرآن نیز این تعبیر وجود دارد که فوقش مانند چهارپایی هستی که باری را حمل میکنی «کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفارا».
فرض کن همه کتب را دانستی، از خودت چه میجوشد؟ آن جوشیدن انسان است که اثر بخش است.
پدرم آن جوشش را میخواست و با آن جوشش در انسان کار داشت. موافق این جوشش بود و با زیاد وقت صرف این مطالب کردن و بت کردن آنها موافق نبود.
* توصیه حضرت آیتالله بهجت برای پیمودن مسیر عرفان عملی چه بود؟
ـ در عرفان عملی دو طریق وجود دارد. یک طریق، نظریه ای ست که به علامه سید علی آقا قاضی هم نسبت میدادند و آن این است که اگر انسان نصف عمر را صرف این بکند که به استاد برسد، نصف راه را رفته است.
حضرت آیتالله بهجت این نظریه را نداشت. شاید اغلب اساتید همان نظر اول را دارند.
الآن خیلیها به عنوان استاد مطرح هستند ولی خبری از این مطالب ندارند. آنهایی که خبر داشتند، حاضر نمیشدند بگویند داریم و آنها که نداشتند، میگفتند داریم. این معنا ندارد که خدا بشری را که آفریده و تشنه کلاسی است، حالا بری رسیدن به این کلاس برایش معما هم بگذارد.
توصیه مهم و کلیدی آیت الله بهجت برای عرفان عملی و سیر و سلوک:
حضرت آیتالله بهجت دقیقا راه دیگری را پیموده بود. پدرم با استاد شروع نکرد بلکه با استاد تمام کرد. این یافته ایشان بود و میفرمود: ترک معصیت به دقت و نماز اول وقت، کافی است تا انسان به بالاترین مقامی که برای او امکان دارد برسد. به همین سادگی و از بس این ساده است، کسی باور نمیکند.
یادم هست سال 75 دو تا خانم آمده بودند جلوی منزل و با عبارات ادبی بسیار قوی و لطیفی نوشته بودند که ترک معصیت برایم مسئلهای نیست و این راهها را پیموده ام ولی دنبال آب میگردم و به سراب میرسم. چه کنم؟
پدرم برایشان نوشت: ترک معصیت یک کمینگاه نشستن دائم میخواهد و اگر آن به نتیجه برسد، نتیجه میدهد.
این تجربه خود حضرت آیتالله بهجت بود و میفرمود آقای قاضی در اواخر عمر که مثلا هشتاد سال عمر کرده بود به این نتیجه رسید و گفت ترک معصیت و نماز اول وقت برای رسیدن به مقامات عالیه کافیست.
پدرم میفرمود من این نظریه استاد را جرأت نکردم برای هم کلاسیهای خودم نقل کنم. به دلیل اینکه صد در صد با حرف قبلی و برنامههای سی چهل ساله استاد منافات داشت.
چیزی نگفتم تا اینکه حرف خود به خود پراکنده شد و من نیز گفتم بله من این موضوع را از ایشان شنیدم. دوبار هم شنیدم.
پدرم خودشان نیز از همین راه رفته بود. البته من از پدرم این انتظار را داشتم که یک روز قبل از رحلتش تجربیاتش را برایم بگوید. چون معمولاً عرفا این کار را میکنند و لحظات آخر میاندیشند که دیگر دکان بسته میشود و گفتن اینها دکانی نیست پس بگذار این تجربه برای فرزندم بماند. اما ایشان در این حد نیز از خودش نمیگفت و این حسرت را بر دل ما گذاشت.
کلام علامه جعفری درباره حضرت آیت الله بهجت:
علامه جعفری سال 63 با همان لهجه ترکی غلیظ به من گفت پدرت تا هست نه میشناسی اش و نه میگذارد که بشناسی. وقتی از تو گرفتند، آن وقت میفهمی.
وقتی پدرم از دنیا رفت تازه برایم بابی باز شد. بعد از رحلت ایشان یکی از بزرگان صدایم کرد و فکر کردم که میخواهد تسلیت بگوید.
من بعد از رحلت حضرت آیتالله بهجت عصبی شده بودم و تارهای صوتی ام مشکل پیدا کرده بود و نمیتوانستم حرف بزنم. به آرامی به ایشان گفتم آقا صدا نیست فقط تصویر هست آن هم ممکن است بعد از رفتن پدرم برود. ایشان اشاره کرد نزدیکش شدم و گفت رازی از پدرت پیش من هست بگذار تا دفن نشده آن را به تو بگویم.
50 سال قبل در نجف، استاد بزرگ، مرحوم قوچانی به من گفت سرّ اینکه آقای بهجت از همه هم کلاسیهایش فاصله گرفت و ممتاز شد یک چیز بود. همه تازه شروع کردهاند ولی آقای بهجت سالها قبل از اینکه به سن بلوغ برسد، کار کرده بود. ایشان در اثر عبادت سال ها قبل از بلوغ چشمش باز شده بود و معصیت را میدید و مرتکب نمیشد.
او دوران قبل از بلوغ را که معصیت برای انسان نوشته نمیشود و تکلیفی نیست، به سلامت گذرانده بود. این دوران را با عصمت و پاکی گذرانده بود و در دوران نوجوانی حفظ کرده و ادامه داده بود. لذا معصوم بود و معصوم ماند. همه پله به پله میرفتند و او چون سبکبال بود، پرواز کرده بود.
معصیت را میدید و مرتکب نمیشد. این دیدن معصیت را ما نمیفهمیم چون درکی از آن نداریم و باید با علم شهودی به آن رسید. پدرم در خودش فرو میرفت و این در خود فرو رفتنها مقدمه بسیار بزرگی برای پرواز انسان است. اما الآن همه خودشان را سرگرم میکنند و یک ساعت بیکار نمیمانند که فکر کنند.
جایی که علم نداری برای خدا بایست
من واقعا ندیدم پدرم یک دقیقه عمرش را مفت هدر بدهد. هرگز ندیدم، حتی وقتی بلند میشد تا چند قدمی برود و کتابی را بیاورد، برای همان چند قدم و لحظاتی که میگذشت، برنامه داشت و نمیگذاشت مفت برود. نظر دیگری که ایشان داشت این بود که باید برنامه داشت که هر شب پاک سازی کرد و حساب اعمال را داشت.
حضرت آیتالله بهجت میفرمود اگر انسان جایی را که صد در صد علم دارد، حرکت کند و جایی که مطمئن نیست، برای خدا بایستد، غیر ممکن است خدا او را وا بگذارد. یقینا خدا او را به هدف میرساند.
همیشه این عبارت لطیف را به کار میبرد که استاد، شخص نیست. شخص یک واسطه است. استاد اصلی علم است و خدا برای رساندن این علم به انسان هزار و یک راه دارد. پدرم غیر قابل تصور میدانست کسی منتظر خدا باشد و خدا جواب ندهد.
* حضرت آیتالله بهجت چه کتاب هایی را برای مطالعه توصیه میکرد؟
ـ ایشان توصیه میکرد کتاب هایی که در زدودن این نفسانیات در انسان موثر است خوانده شود. مانند کتاب «معراج السّعاده» مرحوم نراقی و کتاب «جهاد نفس» مرحوم حرّ عاملی و یا به طلاب توصیه می کرد روایاتی که درباره مبارزه با نفس در «وسائل» هست را بخوانند.
امسال تقویمی چاپ شده به نام «العبد» که با همکاری بعضی همکاران دفتر بوده و در هر روز یکی از این احادیث را کار کردهاند.
حضرت آیتالله بهجت همیشه میفرمود سعی کنید روزی یک حدیث را در خود پیاده کنید. همت هم اصل مهمی است. اگر انسان این همت را به خرج دهد، موفق است.
* نظر ایشان درباره بعد فلسفی و عرفانی علامه قاضی چه بود؟
ـ درباره آقای قاضی، پدرم کمتر حاضر میشد صحبت کند. چون صحبت از ایشان را به نوعی تعریف از خودش میدانست.
به هر حال اینکه استاد ما چنین بود و چنان میکرد یعنی ما هم ... . اصولا این حرف ها و کارهای دیگران در وجود پدرم اصلا نبود.
در دورانی که طی کرده بود، عرفا در جامعه بسیار مطرود بودند؛ چون منیّت و کبریایی نداشتند. جامعه میدانست که حق حکومت و ولایت و حقیقت مال اینهاست و برای اینکه جایگاه اینها را بگیرد، در تبلیغات خود علیه اینها بود. عرفا زمینهای برای بروز پیدا نمیکردند.
چگونه سید علی آقا قاضی درس میگفت؟
سید علی آقا قاضی نیز منزل شان در گوشه ای بیرون شهر بوده و حتی بزرگان، به افراد توصیه نمیکردند که نزد ایشان بروند، چه رسد به بقیه.
بقیه مردم هم به خاطر تبلیغات مسمومی که شده بود، مخالف بودند. در کوچه پس کوچه های بیرون شهر جلسات خود را تشکیل میداد که کسی متوجه نشود.
با نور یک چراغ کوچک که گاهی همان را خاموش میکردند و در تاریکی درس میدادند.
جلسات آقای قاضی در تاریکی بوده و فقط برای خواندن عبارتی یک چراغ کوچک روشن میکردند و حتی یکدیگر را درست نمیدیدند.
گاهی مخالفت افراد در حدی بوده که مثلا یک بچه دبستانی بخواهد سر علم با یک استاد دانشگاه تسویه کند و او را قانع کند که فلان علم ثمره ندارد. یک بچه دبستانی چه میخواهد بگوید؟
امام خمینی (رحمه الله) از حضرت آیت الله بهجت (رحمه الله) درباره علامه قاضی (رحمه الله) میپرسید.
پدرم میفرمود من وقتی وارد ایران شدم، اصلا بنایم بر این نبود که از استادم چیزی نقل کنم. نمیدانم چه کسی مرا به این حرف ها معرفی کرد. بله اوایل که من آمده بودم دائما آقای خمینی میآمد و از استاد ما میپرسید. از اخلاق و خصوصیات و نظریات و حرف ها و مطالب آقای قاضی سؤال میکرد.
اوایل کنجکاو شدم که چرا آقای خمینی این قدر اصرار دارد از استادم بگویم. بعدها دیدم خود ایشان هم مقداری در این وادی هست، برایش گاهی مطالبی میگفتم. گمان میکنم که ایشان لو داده باشد (چیزی به دیگران بروز داده است).
افرادی مثل پدرم میخواستند مخفی کنند که مثلاً من این دوره را دیدهام. چرا که جامعه پذیرا نبوده و آمادگی این حرکت را نداشته است. ...
... حضرت آیتالله بهجت همین جایی که شما نشستید، نشسته بودند و یکی از علمای بزرگی که الآن هست، به دیدن ایشان آمده بود. این آقا همیشه به شیوههای مختلف از پدرم میپرسید آیا شما به محضر حضرت ولی عصر (عج) میرسید؟
پدرم میفرمود اینها را نپرسید همه ما به محضر ایشان میرسیم و ایشان را میبینیم ولی شاید متوجه نباشیم.
این دفعه ایشان از پدرم سؤال کرد شما در محضر حضرت ولی عصر (عج) چه سؤالاتی را مطرح میکنید؟ پدرم فرمود ما همین جا هم در محضر اساتیدمان سؤال نمیکردیم. آنها که خودشان میدانستند و نیاز به سؤال ما نبود. هرچه را خودشان صلاح میدانستند، میگفتند. منظورشان این بود که وقتی استاد به باطن من احاطه دارد، من چرا سؤال بپرسم.
پدرم میفرمود بعضیها در محضر استاد سؤال میکردند ولی به عمرم در محضر استاد سؤال نکردم، اما این را هم بگویم که سؤالی در دلم نماند که جواب نشنوم و استاد جواب ندهد. سؤال درون من بود و استاد جواب میداد.
بعد پدرم لبخندی زد و فرمود حتی چند بار شد که استاد ـ آقای قاضی ـ اظهار کرد: و اما سؤال فلانی... و اسم بنده را آورد. من سؤالی نپرسیده بودم ولی ایشان خود احاطه داشت و پاسخ میگفت.
یکبار هم در کلاس، علامه طباطبایی کنار من نشسته بود و به من گفت تو که حرفی نزدی، استاد جواب سؤال تو را میدهد و من چیزی به او نگفتم.
یعنی پدرم در سن بیست و چهار، پنج سالگی، اینقدر رازدار است که حتی به هم شاگردی خود نمیگوید که استاد سؤال درونی مرا جواب میدهد.
لذا پدرم در زمینه عرفان عملی نیز برخلاف تمام هم شاگری هایش بود و با استاد تمام کرد نه اینکه با استاد شروع کند. درحالیکه همه با استاد ـ آقای قاضی ـ شروع کردند.
ایشان وقتی خدمت استاد رسید، خیلی از مراتب را سیر کرده بود و شاید ده سال یا بیشتر کار کرده بود و جالب است که استاد را نیز به ایشان میرسانند نه اینکه خود به دنبال استاد برود.
واقعا وقتی انسان به این ظرفیت و استعداد میرسد، خداوند مسیر را برای او باز میکند. لذا پدرم با استاد پایاننامه نوشت و استاد پایان بخش بود نه شروع کننده.
* از تدریس عرفانی علامه قاضی چیزی نمیفرمود؟
ـ آقای قاضی تدریس عرفان علمی داشته و بعضی از رفقای پدرم چندین جلسه متفاوت در حضور استاد بعضی از کتب را میآموختند.
پدرم آن زمان در آن درسها شرکت نکرد چون درسهای دیگر را باید پایان میداد و پدرم میخواسته هر دو بعد را داشته باشد، هم بعد علمی را در حد اعلی نگه میداشت و هم بعد عرفانی را به بالاترین سطح میرساند.
هنر پدرم در این بوده که این دو هیچگاه مزاحم یکدیگر نبودهاند. من آقایی را دیدم که میگفت ما پیش آقای قاضی، فتوحات مکی میخواندیم.
آیت الله بهجت میفرمود: خدا میداند علامه طباطبایی چه سختیهایی را تحمل کرد.
* پدرتان درباره فلاسفه معاصر هم صحبتی میکردند؟
ـ کسی که در فلسفه صاحب نظر بود، علامه طباطبایی بود که با حضرت آیتالله بهجت معاصر بود و با حوزه نیز مخالفت کرده بود و میخواستند درس ایشان را تعطیل کنند.
خیلی به ایشان فشار آوردند که فلسفه تدریس نکن و این کفریات چیست که میگویی؟ حوزه علمیه جای این کفریات نیست و اینجا شرف دارد و ...
حضرت آیتالله بهجت بسیار با عظمت از مقاومت علامه طباطبایی تعریف میکرد. پدرم با لحن بسیار محکمی میفرمود در این جهاد، خدا میداند ایشان (علامه طباطبایی) چه سختیهایی را تحمل کرد. چه مراتبی را در این فشارها تحمل کرد و استقامت کرد. خدا میداند. در اوج فشارها، با عظمت مثل کوه استوار ماند و این نهضت علمی را در حوزه نگه داشت.
الآن اگر فلسفه را از حوزه بردارید، یک حوزه مطرود و بیسوادی میماند که در خیلی جاهای دیگر هم هست و هیچ خاصیتی ندارد و مخالفان علامه طباطبایی نتوانستند پیروز شوند.
شاید علت آن همین بود که دور بعد از علامه که حضرت امام خمینی (ره) آمد و تا این اواخر چون خود ایشان مدرس فلسفه و علاقمند به فلسفه و عرفان بود، جرأت نکردند که اینجا بکوبند.
وگرنه اگر قدرت در دست همینها میماند، ریشه این موضوع را در مغز هر کسی که بود، در میآوردند به این بهانه که اصلا دانستن این کفریات برای تو ضرر دارد، همه را از بین میبردند.
در هر مذهبی قشریون و پوسته گراها، خطر بزرگی هستند. پدرم در مورد فلاسفه دیگر که معاصرند، حرف خاصی نمیزد. بله، ذاتا به اینها ابراز تمایل میکرد ولی در گفتار مطلب خاصی نداشت.
نکتهای لطیف از دوستی با امام خمینی (ره)
پدرم میخواست از اظهار نظر فرار کند و ذاتا نیز کم اظهار نظر میکرد و میفرمود اولین مرحله اظهار نظر درباره دیگران، این است که انسان از خودش غافل شود. مگر اینکه صفات پسندیده یا برخورد لطیف و یا کمال هرچند کوچک را میدید که نقل میکرد وگرنه در مورد افراد خصوصا اگر زنده بودند، حرفی نمیزد.
مثلا درباره حضرت امام (ره) با اینکه خیلی با هم دوست بودند، ولی اظهار نظر نمیکرد. وقتی ما خیلی اصرار میکردیم، نکته لطیفی میگفت. از ایشان میپرسیدیم حضرت امام (ره) در عرفان عملی هم کار کرده بود؟ پدرم میفرمود: بله. میپرسیدیم چه کار کرده بود؟ آیا یک اربعینی را طی کرده بود؟ پدرم میفرمود: بله.
گفتم شما از ایشان چیزی بگویید. پدرم فرمود: یک دفعه منزل ایشان مهمان بودیم و خورشت قورمه سبزی آورده بود و خودش نخورد. من پرسیدم برای چه نمیخوری؟ گفت: خیلی دوست دارم، میخواهم نخورم. چون خیلی این غذا را دوست دارم، میخواهم نخورم. حضرت آیتالله بهجت در این حد نقل میکرد ولی بقیه چیزها را حاضر نبود نقل کند.
* به عنوان آخرین سؤال، درباره علامه حسن زاده آملی که در درس فلسفه ایشان شرکت کردهاید، صحبتی دارید؟
ـ ایشان یک عمر تمام انرژی خود را صرف تحصیل انواع علوم کرده است. من بین سالهای 50 و 60 بود که حساب میکردم، دیدم ایشان در 17 رشته فوق تخصص داشت و مسلط بود. آن موقع ظاهر ایشان سالم نشان میداد ولی باطن ایشان، همه نیروهایش مصرف شده بود.
ایشان خودش هم اظهار میکرد که من رعایت این تن را نکردم و این بدن، دیگر همراهی نمیکند.
ایشان میگفت ما با پول مختصری که داشتیم، مقداری از این حلواهای بیکیفیت تهیه میکردیم و میخوردیم و این غذای ما بود. فقط درس میخواندیم و نیروها از دست رفته است.
علامه حسن زاده آملی از این جهت بینظیر هستند. کسی مانند ایشان که عمر را در انواع علوم و در این تعداد رشته صرف کند، نداشتیم.
گفت وگو: مینا شیرخان