سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مثلثی ساده برای سعادت

خانه‌ای کوچک و ساده در کوچه‌ای بن‌بست، حوالی چهار‌راه سیروس. مثل همیشه دیدار و گفت‌گو با انسان‌هایی که خدا را در همین نزدیکی می‌بینند، جذاب و البته دشوار است. بزرگانی که دنیا را آن‌قدر کوچک کرده‌اند تا تنها، مسیری باشد برای رسیدن. قرارمان با آیت‌الله جاودان- استاد اخلاق حوزه‌ی علمیه‌ی آیت‌الله مجتهدی و از شاگردان مرحوم آیت‌الله حق‌شناس- در خانه‌ی ایشان بود و بحث، درباره‌ی تقوا و تأثیر آن در زندگی. برای این‌که بهتر بتوانیم از محضر استاد بهره ببریم از حجت‌الاسلام پناهیان دعوت کردیم تا ما را در این گفت‌وگو همراهی کنند. گرچه برخی ناهماهنگی‌ها موجب شد که ایشان کمی دیرتر از موعد برسند و زودتر هم بروند، اما حضور و پرسششان از استاد، مغتنم بود.
در ماه رجب و در آستانه‌ی ماه‌های مبارک شعبان و رمضان هستیم. بسیاری از بزرگان معتقدند که جوانان باید به گونه‌ای از این ماه‌های معنوی استفاده کنند که در عید فطر با کوله‌باری پر به استقبال رجب، شعبان و رمضان سال آینده بروند. درباره‌ی بهره‌وری بهینه از این فرصت معنوی، رهبر انقلاب بر روی چند مسأله تأکید فراوانی دارند. یکی از آن مباحث تقوا است که از آن به "سپر" تعبیر می‌کنند. حال اگر بخواهیم این بحث را به طور عملی وارد زندگی کنیم یا به عبارت دیگر، با معیار تقوا و پرهیزکاری یک سبک زندگی برای خودمان بسازیم، اولین سؤالی که پیش می‌آید، این است که ما چگونه این سپر را به‌دست بیاوریم و آن را حفظ کنیم؟ به‌خصوص این ‌که در دنیایی پر از پلیدی و زشتی زندگی می‌کنیم که می‌تواند خیلی ساده‌تر از گذشته این سپر را از بین برده و حذف کند. نکته‌ی دیگر این‌ که از تقوا چه استفاده‌ای می‌توان کرد و اصلاً به چه درد ما می‌خورد؟
این ماه­ها، ماه­های مبارکی است و اگر انسان کمی پاکیزه باشد، حضور این ماه­ها را حضوری تازه، مبارک و معنوی حس می­کند. نقل شده که امام، ماه رمضان را قبل از این‌ که استهلال کند، حکم می‌کرده است. دلیلش هم این بود که برایش احساس قوی و یقین‌آور شده بود. نمی­خواهم بر این موضوع تکیه کنم، می­خواهم بگویم که این احساس می­تواند باشد و می­تواند آن‌قدر نیرومند شود که همه­‌ی زندگی آدم را بپوشاند.
مسأله­‌ی دوم این ‌که درست است که این دو ماه رجب و شعبان مقدمه‌ای برای ماه رمضان هستند، اما خودشان نیز بنفسه از یک ارزش ذاتی بالایی برخوردارند. ماه رجب به تنهایی برای خودش چیزی است و ماه شعبان نیز به تنهایی چیزی است. این دو ماه با حفظ حرمت و با همان ارزش ذاتیشان برای ماه رمضان مقدمه هستند. در واقع ما باید نتایج این دو ماه را در ماه رمضان ببینیم. اگر بخواهیم رمضان را در یک کلمه خلاصه کنیم، آن یک کلمه این است که ماه رمضان ماه ضیافت خدا است که مقدماتش باید در ماه رجب و شعبان تحصیل شود.
اما بحث اصلی این است که ما تقوا را چگونه به‌دست بیاوریم و چگونه حفظ کنیم؟ مسأله این‌جاست که آدم هرچقدر هم که کتاب بخواند، با خواندن کتاب هیچ حکمی در درونش برای عمل پیش نمی­‌آید. بلکه انسان باید برای حرکت و عمل از یک سرمایه‌ی درونی برخوردار باشد؛ وگرنه با خواندن کتاب هیچ حرکتی در ما اتفاق نخواهد افتاد، من می­توانم حرفی بشنوم و جهلم کمتر شود و اطلاعات بیشتری را کسب کنم، اما حرف، هیچ حرکتی را به بار نمی­آورد. لذا کسی که واعظ نفسانی نداشته باشد، واعظ بیرونی برایش سودی ندارد.
اگر کسی ایمان داشته باشد، حق در او مؤثر است؛ خواندن در او مؤثر است، دیدن در و دیوار عالم برایش مؤثر است، دیدن حوادث برایش مؤثر است. همه‌ی این‌ها معنا­دار و حرکت‌آور می­شود. این ‌که می‌گوییم من باید از خدا بترسم، پروا از خدا داشته باشم، همان چیزی است که در ‌واقع باید در جان انسان باشد تا بتواند حرکتی کند.
علم، دلیل کافی برای این حرکت نیست؛ بلکه یک احساس است و آن‌هم نه یک احساس و شوری که جوان­ها ممکن است مثلاً با خواندن یک شعر، دیدن یک عکس و یا دیدن یک مسابقه‌ی فوتبال به‌دست آورند. این‌ها مال جوان شانزده هفده ساله است؛ بلکه احساس به معنای واقعی کلمه. احساسی که شب و روز هم‌راه انسان باشد. این احساس همیشگی را من عرض می‌کنم که تحصیل آن ضروری است. اسم این احساس دائم را خدا و پیغمبرش «ایمان» گذاشته‌اند.
ایمان یک احساس همیشگی، مداوم، کارساز و روح­بخش است. توجه بفرمایید که لفظ را عوض می‌کنیم و می‌گذاریم «ترس». خب این ترس یا تقوا را باید از کجا به‌دست آورد؟
یک راه این است ‌که آدم یک کسی را ببیند که آن شخص از خدا می­ترسد. اگر من کسی را ببینم که از خدا می­ترسد، من نیز از او این ترس را می­آموزم. این آموختنی است. یعنی اگر با این‌چنین شخصی نشست و برخاست داشته باشم، از او متأثر می‌شوم.
اما نوع دوم؛ ممکن است من نتوانم کسی را بیابم که از خدا بترسد تا ترس را بیاموزم. این‌جا راهش این است که خودم ترسیدن را کسب کنم. آنچه که من می­خوانم، می‌شنوم و یا می­‌بینم، می­تواند حرکت عقلانی برای من به بار بیاورد، اما حرکت عقلانی من را به حرکت نمی­خواند. آن‌چه در من یک تحرک عقلانی ایجاد کرده، این است که با یک استدلال در درون خودم به نتیجه­‌ای رسیده­‌ام. مثلاً کتابی خوانده­‌ام و آن در درون من یک حرکت فکری ایجاد کرده، یک برهان شده، یک دلیل شده، ده­ تا دلیل شده و من به یک نتیجه‌ای رسیده­‌ام. این یعنی من از نظر عقلی حجتم تمام است.
این حجت ممکن است نتواند من را به حرکت در‌بیاورد، اما چون حجت تمام شده من باید تن به این رنج بدهم تا یک انگیزه‌ی حرکتی به‌وجود بیاورم. انگیزه‌­ی عقلانی، انگیزه­‌ی حرکتی نیست و من باید برای این حرکت بدون احساس، اما با دلیل خود، تن به یک رنج بدهم. هر کسی این رنج را تحمل نکند، به هیچ‌جا و هیچ چیز نمی­رسد. همیشه انسان باید یک مرحله‌ی بالاتر را برای خود در نظر بگیرد تا تن به خطر داده و به آن کشتی نجات برسد. در اسلام هر کسی بگوید «أشهد أن لاإله‌إلاالله» از او می‌پذیرند. همین کافی است. چون بعد از این در جامعه یک حرکتی به‌وجود می‌آید.
مردم نماز می‌خوانند. همه­ نمازهایشان را به جماعت می­خوانند. نماز جمعه می­خوانند. همگان تحت موعظه‌ی پیامبر قرار می­گیرند و باید به جهاد بروند و می­روند؛ باید زکات بپردازند و می­پردازند. این مجموعه­‌ی دستور، همان رنجی است که من عرض می­کنم. یعنی من رنج می­کشم؛ حتی اگر خیلی اعتقاد حسی را نداشته باشم. چون در واقع یک دلیل عقلانی دارم. مثلاً برای صحت نماز، دلیل حسی ندارم، جهت نماز را حس نمی­کنم، اما دلیل عقلانی دارم. ماها معمولاً همین‌طور هستیم و نمازمان را با دلیل عقلانی می‌خوانیم. چون از نماز بهره نمی­‌بریم، پس آن را حس نمی‌­کنیم.
در جامعه نیز همین موضوع مردم را وادار به عمل می‌کند. این عمل برایشان احساسی را به بار می­آورد که اسمش را ایمان گذاشته‌ایم. عمل، ایمان را برای آدم به بار می­آورد و همین، ترس از خدا می­شود. فرض کنید که شخصی در معاشرت با پیامبر و نشستن پای منبر و موعظه­‌ی ایشان، دستور خدا را بیاموزد. حالا او فرصت معاشرت داشت، اما ما فرضمان این است که این فرصت معاشرت خیلی کم است. بنابراین چاره­اش را باید در عمل بجوییم و کمبودش را با عمل جبران کنیم.
بنابراین هیچ حس درونی من را به عملی وانمی­دارد که فقط به فرمان عقل است، اما هیچ چاره­‌ای نیست جز این ‌که من به فرمان عقلم تن بدهم و چیزی را که دین برایم مشخص کرده، برای درست شدن، راست شدن، تهذیب و پاک شدن عمل کنم. در آن مسیر راه بروم تا به این احساس برسم که بدون نماز نمی­‌توانم زندگی کنم، بدون روزه نمی­‌توانم زندگی کنم، بدون زیارت نمی‌‌توانم و بدون گریه نمی‌توانم. این راه رستگاری است و راه حفظ هم همین است.
ممکن است کسی بگوید این‌گونه پس از مدتی خسته می‌شوم. چه چیزی می‌تواند انسان را در این راه نگه دارد؟
کسی که به آن ترس و ایمان رسید، خود ایمان به او می­گوید که راهت را ادامه بده. خستگی فرط ندارد، زیرا خستگی در دوران قبلی وجود داشت که من هیچ دلیلی جز دلیل عقلی نداشتم و مجبور بودم با خستگی خودم بجنگم. فرض کنید من برای یک ساعت می‌خواهم بیدار باشم؛ جان می­کنم تا بلند می­شوم. دلیل عقلی به من می­گوید که بلند شو، چاره­ای نداری و من به دلیل عقلی برمی­خیزم. اگر آن را ادامه دادم و مقاومت کردم -که این مداومت شرط اصلی­ است- به آن احساس می‌توانم برسم. اگر احساس است، پس احساس مرا وادار می­کند که مداومت کنم.
این‌جا باز هم نباید دلیل عقلیم را از دست بدهم. گاهی ممکن است یک وقت احساسم چون اوائلش است کم بیاورد. وقتی من از احساس کم آوردم، دلیل عقلی هست. مثلاً یک حادثه‌­ای پیش آمده که نمونه‌اش برای جوانان امروزی ما ممکن است هزار بار پیش بیاید؛ من فقط از روی طنز عرض می­کنم. مثلاً داستانی که برای حضرت یوسف و زلخیا پیش آمد و مانند آن، پیش بیاید، هیچ دلیلی در آن لحظه برای جواب وجود ندارد. دلیل احساسی هم که احساسات معنوی و باطنی است، زیر پای این حادثه­ی جدید له شده است و فقط مانده عقل. اگر آن زجر و زحمتی را که در دوران گذشته کشیده و تمرین کرده که به فرمان عقل عمل کند -گرچه هیچ احساسی در درونش وجود نداشته باشد و احساس ضد و بد هم در درونش باشد- این‌جا عقل به احساس کمک می‌کند.
در جاهایی هم این احساس است که به عقل کمک می­کند. این احساس که عرض می­کنیم یک حس ایمانی و حس ترس از خدا است. من اگر یک تعلیم نادرست بگیرم- که متأسفانه امروز در کشور ما به وفور به‌دست می­آید- مانند این‌ که هرجا می­روی فریاد عشق، عشق، عشق می­زنند. این عشق در این حوادث زمین می‌خورد و این بچه­‌هایی که از این عشق دم می‌زنند، در حادثه‌ای­ نظیر حادثه‌ی یوسف و زلخیا زمین می­خورند. اگر عقل را برای همیشه کنار گذاشته باشی، ممکن است کم بیاوری.
ما همیشه‌ی روزگار این مطلب را عرض می­کنیم و این فقط برای بچه‌های شیعه وجود دارد. یک درس همیشگی است و در کنار همه­‌ی درس­های دیگر به آن اشاره می‌کنیم. درس عقل را می­گوییم؛ در کنارش درس احساس ایمانی را هم می­گوییم، درس ترس از خدا را عرض می­کنیم و این‌ که باید یک جایی ترس از خدا را بیاموزید. بعد می­گوییم که باید تن به رنج بدهید و اگر تن به رنج ندهی به هیچ وجه، هیچ وقت به هیچ‌جا نخواهی رسید. درس تحمل رنج را عرض می­کنیم و توصیه‌ به تحمل رنج می‌کنیم.
حالا مسأله‌ی مهم دیگر که در کنار همین­‌ها و پشتوانه است، چیزی است که در این آیه­ی شریفه آمده است: «یا أیُهَا الّذینَ آمَنُوا اتّقُوا اللهَ وَ ابْتَغُو اِلَیْهِ الْوَسیلَةَ». ابتغاء وسیله یعنی باید دست به سوی وسائل تقرب دراز کرد؛ یعنی ائمه‌ی اطهار (ع). این حرف بسیار بسیار مهمی است که باز در تعلیمات امروز ما متأسفانه وجود ندارد و فراموش شده است.
ما ائمه را وسیله‌­ی تقرب می‌دانیم. ابتغاء وسیله که گفته شده است، یعنی به‌دست آوردن وسیله برای تقرب. ما به انواعی از توسلاتی که معتقد هستیم، دست به دامن می­شویم. مثلاً تضرع می­کنیم به در خانه‌ی امام زمانمان و در روضه­‌ی حضرت اباعبدالله گریه می­کنیم و با اخلاص سینه می­زنیم. گریه- اگر گریه باشد- به‌طور طبیعی اخلاص می‌آورد وگرنه فقط آب است. گریه­‌ی به زور یعنی آب در آن است.
اگر همین گریه نباشد، چه؟
اگر نباشد که هیچ؛ اصلاً دل نمی­سوزد. وقتی هم دل نمی­سوزد، ممکن است من اشکم را مصرف مردم کنم؛ وگرنه اصلاً شکستن دل جای دخالت مردم نیست. این را ما پشتوانه می­دانیم. برای تمام آن‌چه که عرض شد، شما اگر دست به دامن باشید، زودتر به این احساس ایمانی می­رسید. اگر دست به دامن باشید، زودتر به ترس می­رسید؛ امکان مداومت بر اعمال دارید. همان‌گونه که اگر مداومت کنید، به احساس می­توانید برسید. اگر متوسل باشید، امکان ادامه‌ی عمل و مداومت بر عمل بیشتر است و امکان لغزش کم می­شود.
هرچه توسل به معنای واقعی کلمه بیشتر می­شود و مداومت می‌یابد، مردم محکم­تر می­شوند. به فرض مثال آن لحظه­‌هایی که من به احساس ترس از خدا رسیدم و دلیل عقلی هم حضور دارد، اما باز هم کم دارم؛ یک دستی از یک جایی باید به آدم برسد و به کمک من بیاید. آن دست و نظر عنایت را باید در توسلات به‌دست آورد.
شما در صحبت‌هایتان یکی از شروط رسیدن به تقوا را تن‌دادن به رنج عنوان کردید. کمی عمیق‌تر به این مسأله بپردازیم.
یکی از مشکلات زمان ما این ‌است که تبلیغ «راحتی» می­شود. اگرچه در واقع زندگی راحت نیست، ولی دائماً تبلیغ می‌شود که ما باید راحت باشیم. تمام کوشش­‌ها برای این است که راحتی بیشتری را به دست بیاوریم؛ گرچه شاید راحتی بیشتری نیز به‌دست نیاوریم­. اصلاً شاید رنج هم بیشتر باشد، اما تبلیغ راحتی می­تواند این را از ما بگیرد. قدیمی­‌ها خیلی راحت یک نان خالی می­خوردند که اصلاً در حال حاضر تصورش وجود ندارد که می شود با نان خالی زندگی می­کرد. شخص نان خالی وقتی گیرش می‌آمد، پادشاهی می­کرد.
داستان شرح احوال آقای نجفی قوچانی است که یک، یک‌قرانی گیرآورده بوده -نمی­دانم؛ شاید هم ده‌شاهی بوده- که می‌خواسته با آن برود یک آبگوشت درست کند. می‌گوید امروز دیگر داشته سلطنت می­کرده است. اصلاً تصور آبگوشت هم نمی­کرده. این طریق عصر ماست. اما طریق راحتی هرگز زندگی ما را عوض نکرده است. فرض کنید که وسیله­‌ی گرمازا را تبدیل به «گاز» کردند، بعد صدتا مشکل در کنارش وجود دارد. برق هم باشد، صدتا مشکل دارد.
واقعاً اگر زندگی امروزمان را با راحتی که در دوران گذشته وجود داشت، مقایسه کنیم، من فکر می‌کنم دوران گذشته با همان زندگی ساده­ی عادی، خیلی راحتی و خوشی و شادمانی بیشتر بود. احساس من این است که وقتی جوان بودم، اصلاً زندگی خانواده‌­ی من خیلی به خوشی و راحتی بیشتری می‌گذشت تا امروز که هزاران وسائل راحتی وجود دارد. در همین روزگار، بر ما روزهای سختی می‌گذرد که ما حتی سر سفره یک لبخند هم نداریم. اصلاً لبخند وجود ندارد. به صورت یک وظیفه مجبوری سر سفره می­‌نشینیم و غذا را به سرعت می­خوریم و بعد بلند می­شویم. در گذشته- فکر می‌کنم شانزده هفده ساله بودم- وقتی سر سفره غذا می‌خوردیم، همه­اش به خنده و شوخی بود؛ با این ‌که غذا و زندگیمان خیلی ساده­‌تر بود. در یک اتاق، کل خانواده­‌ی ما جمع می‌­شدیم؛ می­‌گفتیم، می­‌خندیدیم و شادمانی می­‌کردیم. حالا اثرات این به اصطلاح رفاه را ببینید.
ما درس را با زحمت نمی­‌خوانیم، رنج را تحمل نمی­‌کنیم؛ مگر خیلی مجبور باشیم که آن هم معمولاً زمان کنکور است. بعد از آن هم دیگر زحمت کشیدن را کنار می‌گذاریم. این موضوع تأثیر بدی به‌خصوص در تفکر گذاشته است.
رفاه چطور؟ نسبت رفاه و آسایش با این موضوع چیست؟
برای به دست آوردن یک چیزی مافوق این جهان مادی که همان احساس ایمانی و ترس از خدا است، احتیاج به تحمل یک رنج داریم. رنجی که خودم برای خودم می­خرم. مثلاً سه ساعت در شب باید بیدار بمانم تا به خواسته‌ام برسم؛ باید بیدار بمانم و این رنج را تحمل کنم.

حجت‌الإسلام پناهیان: یکی از آفت­ها که اشاره فرمودید ترس است. یکی دیگر از آفت­ها هم این است که وقتی می­خواهند رنج بکشند، هر زمان که عشقشان کشید، باید رنج بکشند. در واقع یک رنج بی‌برنامه و بدون ­مداومت و استمرار. در روایات هم داریم که حداقل یک برنامه‌ی یک‌ساله را برای رسیدن به تقوا باید داشته باشیم. شما لطف کنید برنامه‌ا­ی یک‌ساله به جوانان بدهید برای این ‌که از همین ماه رجب تا ماه رجب آینده، بنایشان را بگذارند بر این‌ که تمرین کنند و به مدد برکات این ماه­های عزیز بتوانند این برنامه را انجام بدهند. به نظرم برنامه بهتر است سبک باشد تا افراطی هم نشود و یک دفعه جوانان ما احساسی نشوند و یک برنامه‌ی سنگینی بردارند که احتمال شکست خوردنشان در آن برنامه قطعی باشد.
دستور اولی که می‌خواهم برای کسانی که قصد شروع دارند، بگویم- مطلبی است که هزاران بار اساتید و بزرگانی نظیر مرحوم آیت‌الله حق‌شناس به جوانان توصیه می‌کردند- نماز اول وقت است. نماز اول وقت بخوانید. اگر توانستید، به جماعت بخوانید و اگر هم نشد، همان اول وقت بخوانید.
شاید جوان به‌خصوص در این زمان­هایی که شب­‌ها کوتاه است و اذان صبح خیلی زود اتفاق می­افتد و وقت ادای نماز کم است، شکست بخورد؛ عیبی ندارد. برای فردا شب نقشه بکشد. برای پس فردا شب. برای هزار شب دیگر. باید برنامه بریزیم که نمازمان را اول وقت بخوانیم، اما باید در نظر بگیریم که یکی از نمازهایمان نماز صبح است که خیلی هم اول وقت خواندنش مهم است. بنابراین برای آن ‌هم باید نقشه داشته باشیم تا حتماً در طرحمان آن را هم به اول وقت برسانیم. اما مشکلش خیلی بیشتر از ظهر و عصر و مغرب و عشاء است. مثلاً ممکن است که دانشجویی وقت نماز ظهر و عصرش در کلاس مشغول باشد. ما نمی‌گوییم که کلاس را بشکند و بیرون بیاید، اما هر وقت که کلاس تمام شد -با احتساب ساعت­های الان، مثلاً دو تمام شد- بلافاصله برود نمازش را بخواند. دیگر نرود مثلاً یک ناهاری با خیال راحت بخورد و یک ساعتی هم استراحت، نه. نمازمان را می‌خوانیم. دست ‌کم وضو می­گیریم و نماز ظهر را می­خوانیم تا از اول وقتش خیلی دیر نشود. بعد هم اگر گرسنه بودیم، ناهار می‌خوریم و نماز عصرمان را بلافاصله می­خوانیم. این نماز اول وقت را برایش بکوشیم.
اگر روایت این باب را دیده باشیم، می­فرماید که شیطان از کسی که نمازش را اول وقت می­خواند و بر آن مراقبت می‌کند، همیشه ترسان است. «لایَزالُ الشّیطانُ زائِلاً مِن بَنی ‌آدم». این نکته را هم به نماز اول وقت اضافه کنیم که نماز صحیح بخوانید. بنابراین برای این ‌که نماز صحیح باشد، من ناگزیرم که رکوع صحیح بیاموزم، غسل صحیح بیاموزم، یک حمد و سوره­ی صحیح بیاموزم و مسائل دیگر نماز را بیاموزم که اگر کلش را جمع کنی، ممکن است در سه چهار ساعت بشود به همه‌‌اش پرداخت.
تقلید صحیح یعنی می­پرسم و عمل می­کنم. چند مسأله در باب وضو باید بخوانم؛ مثلاً به اندازه‌ی دو صفحه رساله، برای غسل باید دو صفحه رساله بخوانم، برای نمازم هفت هشت ده صفحه باید بخوانم تا مسائل اصلی را یاد ­بگیرم. چون جوانم، زودتر یاد می‌گیرم. بعد هم دو بار سه بار چهار بار پنج بار پیش معلم می­خوانم تا تصحیح شود.
من به یک نماز صحیح احتیاج دارم و بعد از آن به یک نماز اول وقت. جوان مادامی که نمازش را صحیح می‌خواند، نمازش را دقت می‌کند، مواظبت می­کند و اول وقت می­خواند، شیطان ترسان است. نه این ‌که جوان از شیطان ترسان باشد؛ شیطان از آن جوان ترسیده است. اگر انسان این‌گونه نباشد، آن‌وقت شیطان طبق روایات، انسان را به جاهایی می­برد که دیگر برگشت ندارد.
اگر می‌خواهید همیشه سالم و محفوظ بمانید، نماز اول وقت بخوانید. نماز اول وقت ایجادکننده­‌ی ترس از خداست. بعضی جوان­ها دو دقیقه نماز می­خوانند؛ نه دو دقیقه و نه نیم ساعت. ما که یک ذره بیشتر کش می­دهیم -که آن‌ هم از روی عادت است و قیمت ندارد- می­شود پنج دقیقه. «سبحان ربی العظیم و بحمده» را صحیح بگو؛ یک بار بگو، اما صحیح و با آرامش بدن. صحیح خواندن نماز مثل این است که انسان به دیوار مستحکمی تکیه کرده باشد. این امر را اگر شما به‌دست بیاورید، حتی با نیروی خیلی زیاد هم این زمین نمی‌خورد. شاید تکان بخورد، اما زمین نمی­خورد. ممکن است حوادث مهمی هم برایش پیش بیاید، اما آن حوادث با نماز اول وقت و صحیح، او را به زمین نمی­زند.
توصیه‌­ی دوم که برای ماندگاری و مداومت به آن نیاز است که در بحث تقوا هم به آن اشاره شد، دست به دامن و متوسل شدن است. توسل نه به معنای توسلات رسمی. شما وقتی در خانه­ی خودت با امام زمانت صحبت می­کنی، این می­شود توسل. من با ایشان تنها هستم و صحبت می­کنم؛ پنج دقیقه صحبت می­کنم. در این پنج دقیقه یا دو دقیقه­‌ای که من هستم با امام زمان، من هستم با امام حسین، آن لحظه است که توجه درست می‌شود. اگر در این سینه­‌زنی­‌ها هم این فضا پیش آمد، ارزش دارد.اگر در گریه هم آن یک لحظه­‌ای پیش آمد که من تنها هستم، ارزش دارد.

چگونه این را وارد زندگی کنیم؟
اگر شما این احساس را داشته باشید، دیگر دم دستتان است. اگر دارید، که هست و اگر ندارید، نه. باید یک احساس مداوم باشد، نه شور جوانی.
این‌جا یک بحث مبنایی پیش می­آید؛ یعنی بحث سعادت. وقتی ما با هم‌سن­ و سال‌هامان صحبت می­کنیم، می‌گویند که ما بالاخره باید از دنیامان لذت ببریم. آیا این به معنای سعادت است؛ یعنی فقط لذت بردن این دنیایی؟
اگر هم باشد بالاخره یک حد شرعی دارد.
به تعبیر شهید مطهری تقوا یک‌جور پیش‌برنده است که ما را به سمت آن نقطه‌ی سعادت پیش می‌برد. به نظر می‌رسد در این مسأله یک رنجی هم وجود دارد؛ درست است؟
این دو مقوله منافاتی با هم ندارند. من غرق در سعادتم، ولی در عین حال رنج هم می­برم. به عبارت دیگر آن رنج من را به سعادت رسانده است. بی­رنج آدم به سعادت نمی­رسد. سعادت یعنی یک لذت مطلق. حتی برای رسیدن به لذات این دنیایی هم باید رنج بکشی. باید جنگ کنی، دعوا کنی، جنگ سیاسی کنی، زندان بروی، دروغ بگویی، دغل کنی، مبارزه‌ی اقتصادی کنی که در مبارزه‌ی اقتصادی ممکن است زندان و رنج هم باشد. بنابراین رسیدن به لذات این دنیایی هم نیاز به رنج دارد. اما وقتی من سعادت را یک جریان متعالی بدانم...
تعریف شما از سعادت متعالی چیست؟
سعادتی که در آن، انسان به امنیت و راحتی و لذت می‌رسد. وقتی می‌گوییم که در بهشت به سعادت می‌رسیم، یعنی به امنیت و راحتی و لذتی می‌رسیم که مداوم است. ما این ویژگی‌ها را در این دنیا هم به‌دست می‌آوریم، اما محدود و موقت. مثلاً به یک علم می‌رسید که علمش راحتی‌آور، امنیت‌آور و لذت‌بار است. در این علم­‌های این جهانی وقتی شما کشفی می­کنید، خیلی لذت می‌برید، اما چند روز؟ سه هفته؟ یک ماه؟ بعد هم مردم به‌به و چه‌چهی می­گویند که یک مقدار از آن لذت می­برید و پس از مدتی تمام می‌شود. کاشف­ نظریه‌ی نسبیت، آن را روزی در مقاله‌اش منتشر کرد. بعد از یک سال، بعد از دو سال مثلاً دنیا متوجه شد و به‌­به و چه­‌چهی کردند، اما پس از آن و برای ادامه‌ی کار، دیگر خون‌سرد است و دیگر لذتی از آن نمی‌­برد؛ دیگر تمام می‌شود.

سعادت متعالی، لذتش مداوم است و هر لحظه افزایش پیدا می­کند. مداومش هم حوصله‌ی آدم را سر نمی­‌برد. لذت­های این دنیایی حوصله‌­ی آدم را سر می­برند و خسته می­کنند. اگر آدم آلوده شود که ممکن است بعدش پشیمانی هم به بار بیاورد. مثلاً شادمانی رسیدن به ریاست جمهوری؛ البته اگر شادمانی داشته باشد. برایتان کف می‌زنند، اما چند بار؟ اما سعادت واقعی این‌گونه نیست؛ همه‌ی لحظاتش راحتی است. چون راحتی آن از جنس این جهان نیست؛ راحتی جان است، لذتش لذت همیشگی است و امنیتش امنیت همیشگی است.
تقوای فردی با تقوای اجتماعی چه رابطه­ای دارد؟ زمانی که بزرگی به ما می­گوید نماز اول وقت بخوان؛ به جماعت بخوان، حالا یکی انجام می­دهد؛ یکی هم به هر دلیلی انجام نمی‌دهد. اگر این را به حوزه‌ی جامعه بکشانیم، به چه شکلی ممکن خواهد بود؟
این امر به طور طبیعی و برای آدم طبیعی غیر ممکن است. اما اگر آدمی است که کمی غیر طبیعی باشد، یعنی از نظر ما برتر است و البته این‌گونه آدم‌ها نادر هستند، ما انسان‌های معمولی که یک ساختمان معمولی داریم، چاره­‌ای نداریم جز تمرین تقوای فردی. آدم ممکن است گاهی بلغزد. فرض کنید زلیخای ما خیلی زیباتر از آن زلیخاها باشد؛ پولی که در جیب ما گذاشتند، خیلی بیشتر باشد؛ وعده‌­ای که به ما دادند، خیلی بزرگ باشد. این‌جاهاست که انسان ممکن است کم بیاورد؛ جز کسی که تمرین کرده باشد. تمرین ترس از خدا که یک تمرین قوی است.
اصلاً نمی‌توان این دو مقوله را از هم جدا کرد. نمی‌شود گفت که نماز اول وقت می­خواند، اما در اجتماع کم می­گذارد و مثلاً دزدی می‌کند. این آدم نامربوطی است.
خیلی‌­ها هم تقوا را به معنی زهدی می­گیرند که از آن سوء تعبیر وجود دارد. یعنی آن را گوشه‌نشینی می‌پندارند. می‌گویند اگر شما می‌خواهی تقوا داشته باشی، برو در مسجد و نماز بخوان، روزه‌ات را بگیر و... می‌دانیم که در روابط اجتماعی باید طور دیگری رفتار کرد. در صورتی‌ که با فرمایش‌های شما این دو مقوله با هم عجین هستند.
اگر کسی به مرحله­‌ی تقوا برسد، همه­‌جا به‌وسیله‌ی این نیرو کنترل می‌شود. شما اگر در رساله­‌ها هم نگاه کنید، عدالت یک ملکه است؛ ملکه­‌ی بازدارنده. اگر در شرایط اجتماعی هم قرار بگیرد، سینه سپر می­کند؛ چون یک ملکه وجود دارد و نه یک حالت. ملکه یعنی تبدیل عدالت، تقوا و ... به یک صفت پایدار یا حالت پایدار. اگرچه این واژه خیلی دقیق نیست، اما نام آن را «دیانت» می‌گذاریم.


اولین دیدگاه را شما بگذارید نکته های اخلاقی1 ،

 گامها و...   

مشخصات مدیر وبلاگ

ویرایش

لوگوی دوستان



ویرایش

طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ