پندهای برگزیده از صد دانه در یک دانه
ا- آن که خود را نشناخت ، چگونه دیگرى را مى شناسد؟! ب - آن که از صحیفه ی نفس خود آگاهى ندارد، از کدام کتاب و رساله طَرفى مى بندد؟! ج - آن که گوهر ذات خود را تباه کرده است ، چه بهره اى از زندگى برده است ؟! د- آن که خود را فراموش کرده است ، از یاد چه چیز خرسند است ؟! ه - آن که مى پندارد کارى برتر از خود شناسى و خداشناسى است چیست ؟! و- آن که در صُقع ذات خود با تَمَثُّلات ملکى هم دم و هم سخن نباشد، باید با چه اشباح و خیالات هم دهن باشد؟! ز- آن که خود را براى همیشه درست نساخت پس به چه کارى پرداخت ؟! ح - آن که از سیر انفسى به سیر آفاقى نرسیده است ، چه چشیده و چه دیده است ؟! ط- آن که مى انگارد در عوالم امکان ، موجودى بزرگ تر از انسان است کدام است ؟! ى - آن که تن آراست و روان آلاست ، به چه ارج و بهاست ؟! یا- آن که معاش مادّى را وسیله ی مقامات معنوى نکرد، سخت در خطاست . یب - آن که به هر آرمان است ، ارزش او همان است. یج - آن که از مرگ مى ترسد، از خودش مى ترسد. ید- آن که خداى را انکار دارد، منکر وجود خود است . یو- آن که در خود فرو نرفته است ، و در بحار ملکوت سیر نکرده است و از دیار جبروت سر در نیاورده است ، دیگر سباحت و سیاحت را چه وزنى نهاده است ؟! یز- آن که خود را جدولى از دریاى بیکران هستى نیافته است ، در تحصیل معارف و ارتقایش چه مى اندیشد؟! یح - آن که خود را متسخّر در تحت تدبیر متفرّد به جبروت نمى یابد، در وحدت صُنع صورت شگفتش چه مى گوید؟! یط- آن که در وادى مقدّس من کیستم ؟ قدم ننهاده است ، خروارى به خردلى ! ک - آن که از اعتلاى فهم خطاب محمّدى صلّی الله علیه و آله و سلّم سرباز زده است ، خود را به مفت باخته است . کا- آن که طبیعتش را بر عقلش حاکم گردانیده است ، در محکمه ی هر بخردى محکوم است . کب - آن که در اطوار خلقتش نمى اندیشد، سوداى او سراسر زیان است. کج - آن که خود را زرع و زارع و مزرعه خود نداند، از سعادت جاودانى باز بماند. کد- آن که غذا را مُسانخ مُغتَذى نیابد، هرزه خوار مى گردد، و هرزه خوار، هرزه گو و هرزه کار مى شود. که - آن که کشتزارش را وجین نکند از گیاه هرزه آزار بیند. کو- آن که مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ را درست فهم کند، جمیع مسائل اصیل فلسفى و مطالب قَویم حکمت متعالى و حقایق متین عرفانى از آن استنباط تواند کرد؛ لذا معرفت نفس را مفتاح خزاین ملکوت فرموده اند. پس برهان شرف این گوهر یگانه اعنى جوهر نفس ، همین مأثور شریف مَن عَرَفَ بس است . لا- آن که به سرّ سوره ی قدر کشف تامّ محمّدى صلّی الله علیه و آله و سلّم برسد، انسان را صاحب مقام فوق تجرّد بشناسد؛ چه این که قرآن مجید بیکران در لیله مبارکه بُنیّه محمّدیّه صلّی الله علیه و آله و سلّم ، از غایت فُسحت قلب و نهایت شرح صدرش به انزال دفعى فرود آمده است . لب - آن که در معرفت انسان و قرآن توغّل کند، قرآن را به صورت کتبیّه ی انسان کامل شناسد، و نظام هستى را صورت عینیّه ی او یابد.
له - آن که خطاب محمّدى صلّی الله علیه و آله و سلّم را درست فهم کند که انسان ها براى اغتذاى از این سفره الهى دعوت شده اند، قدر و مرتبت خود را شناسد و در راه استکمالش پویا و جویا گردد. ن - آن که در باطن و ظاهر خود تأمّل کند، بدین حقیقت مى رسد که هیچ گاه باطن از ظاهر غافل نمى شود، حتّى نائم در نَوم خود و سُکران در سُکر خود، لذا به اصابت کمترین اذى و الم بدان ها آگاه مى گردند؛ پس نفس را مظهر لاَ تَأخُذُهُ سِنَهٌ وَ لاَ نَوم مى یابد، و از اینجا زیادت بصیرت حاصل کند که باطن عالم حیات و علم و آگاهى است هیچ گاه از ظاهر غافل نمى شود؛ امّا ظاهر بر اثر اشتغال به غیرش از باطن غافل مى گردد. نا- آن که در رشد خود دقّت کند، مى بیند که او را دو گونه غذا باید : غذایى که مایه ی پرورش تن اوست و غذایى که مایه ی پرورش روان اوست . و هر یک را دهانى خاص است : دهان آن دهان است و دهان این گوش . نه از غذاى تن، روان پرورش مى یابد و فربه مى شود، و نه از غذاى روان، تن . آب مظهر و ظِلّ حیات و علم است ، و تن مرتبه ی نازله ی نفس و ظلّ آن است ؛ تن تشنه آب خواهد که ظلّ حیات است و روان تشنه علم خواهد که اصل آن است . امام ملک و ملکوت صادق آل محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم در تفسیر عام کریمه فَلیَنظُرِ الاِنسَانُ اِلَی طَعَامِهِ ، فرمود : عِلمُهُ الَّذِی یَأخُذُهُ عَمَّن یُأخَذَهُ ؛ بنگر که غذاى جسم و جان تو چگونه است ؟ و بدان که غذا با همه ی اختلاف انواع و ضروب آن ، مظهر صفت بقاء و از سَدنه ی اسم قیّوم و با مُغتَذى مُسانِخ است ؛ و تَغَذّى، حبّ دوام ظهور اسم ظاهر و احکام آن است . عا- آن که را آه و سوز و گداز که رَوح و ریحان و جنّت نعیم اهل دل است ، و راز و نیاز که قره عین عارف است ، نباشد، پس نشاط و شادى او در چیست ؟! عو- آن که از خواب غفلت بیدار شده است از نامحرمان - اعنى از خفتگان و مردگان - دورى گزیند و حیات ابد آرزو کند، و چندان که گرفتار به درد چشم در یافتن چشم پزشک برآید، او دو صد چندان در جستن زنده ی زنده کننده . در اصحاح هشتم انجیل متى آمده است که : یکى از شاگردان حضرت مسیح علیه السّلام بدو گفت : اى آقا! مرا بار ده که نخست بروم پدرم را به خاک بسپارم ؛ بدو فرمود : پیرو من باش ، مردگان را بگذار مردگان به خاک بسپارند! و در شریعت خاتم صلّی الله علیه و آله و سلّم مردى انصارى از رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم پرسید: هر گاه جنازه و مجلس عالمى پیش آید کدام یک در نزد تو محبوب تر است تا حاضر شوم ؟ فرمود : اگر براى تجهیز و دفن جنازه کسى هست ، همانا که حضور مجلس عالم برتر از حضور هزار جنازه است . عط- آن که با یاد خدا همدم نیست آدم نیست! فه - آن که خود را دوست دارد، دیگر آفریده ها را دوست دارد که همه براى او در کارند. فو- آن که براى خدا یک چلّه کشیک نفس کشد، چشمه هاى دانش از دلش بر زبانش آشکار گردد. چنان که خواجه عالم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده است : مَن اَخلَصَ للهِ اَربَعِینَ صَبَاحاً ظَهَرَت یَنابِیع الحِکمَهَ مِن قَلبِهِ عَلَی لِسَانِهِ. فح - آن که در گوهر نفس خود، ساعتى به فکرت بنشیند دریابد که اگر خود او آن را به تباهى نکشاند، هیچ کس نتواند آن را تباه کند. و آنچه که او را از تباهى باز مى دارد، دانش بایسته و کردار شایسته است که دانش، آب حیات ارواح است ، چنان که آب، مایه ی حیات اشباح است . صب - آن که را درد نیست مرد نیست . ضر- آن که در احوال والدین نسبت به اولاد تأمّل کند، مى بیند آنچه که از پدر و مادر در حقّ فرزند است، رحمت است و پیش آمدن خشم بر وى بر اثر گستاخى فرزند و نافرمانى اوست . از این جا به معنى یَا مَن سَبَقَت رَحمَتُهُ غَضَبُهُ پى برد، و خود را مظهر این اسم شریف بیند، و به اصیل بودن جنّت و طارى بودن جهنّم آگاه شود. صح - آن که در قرآن و انسان تعقّل کند، قرآن را سفره ی پر نعمت رحمت رحیمیّه ی الهی ، و وقف خاصّ انسان یابد. هم آن را بى پایان یابد که کتاب الله است قُل کُلٌّ یَعمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ ، و هم این را که حدّ یَقِف براى او نبود؛ چنان سفره، براى چنین کس گسترده است . قرآن؛ حروف آن اسرار، کلمات آن جوامع کَلِم ، آیات آن خزاین ، سوره هاى آن مداین حکم ، مَدخَل آن، باب رحمت بسم الله الرّحمن الرّحیم ، وقف خاصّ مخلوق فِی اَحسَنِ تَقوِیم ، واقف آن رحمن و موقوفٌ علیه آن انسان است . و با توجّه بدین که علم و عمل انسان سازند و جزاء ، نَفسِ عمل است و صورت هر انسان در آخرت ، نتیجه ی عمل و غایت فعل او در دنیا است ، به سرّ گفتار قرآن و نبی و وصی رسد که : یَس . وَ القُرآنِ الحَکِیم ، اَنَا مَدِینَهُ الحِکمَه وَ هِیَ الجَنَّه وَ اَنتَ یَا عَلِیُّ بَابُهَا ، اَنَّ دَرَجَاتِ الجَنَّهِ عَلَی عَدَدِ آیَاتِ القُرآنِ فَاِذَا کَانَ یَومَ القِیَامَهِ یُقَالُ لِقَارِیءُ القُرآن اِقرَاء وَارقَ . قرآن، حکیم است و آیات او حکمت است و حکمت ، بهشت است و درجات بهشت ، به عدد آیات قرآن اند و جانی که حکمت اندوخته است شهر بهشت است و ولایت ، در این شهر. آرى ! ولایت در بهشت است ، ولایت زبان قرآن است ، ولایت معیار و مکیال انسان سنج است ، و میزان تقویم و تقدیر ارزش انسان ها است . پس هر کس صحیفه ی وجود خود را مطالعه کند که تا چه پایه قرآن است ، یعنى مدینه ی حکمت و شهر بهشت است . رساله ی قرآن و انسان ما را در این نکته ی علیا، رتبه ی والاست. صط- آن که در ارتباط بى تکیّف و بى قیاس خود با پروردگارش درست بیاندیشد، دریابد که صلاه، سبب مشاهده است و مشاهده ی محبوب، قرّه عین محب است . لذا رسول الله صلّی الله علیه و آله فرمود : جُعِلتُ قُرَّه عَینِی فِی الصَّلاَهِ ؛ زیرا که صلاه، مناجات بین حق تعالی و عبد اوست ، و چون صلاه، مناجات است ذکر حق است ، و ذاکر حق، هم نشین حق است و حق جلیس اوست ، و کسى که جلیس ذاکر خود است او را مى بیند و الاّ جلیس او نیست . لذا وصی علیه السّلام فرمود : لَم اَعبُد رَبّاً لَم اَرَهُ ، پس صلاه، مشاهده و رؤیت است ، یعنى مشاهده ی عیانى روحانى و شهود روحى در مقام جمعى است ، و رؤیت عینى در مظاهر فرقى است و به عبارت اخصر؛ مشاهده در مقام جمعى است ، و رؤیت در مظاهر فرقى . پس اگر مصلّی صاحب بصر و عرفان نباشد که نداند حق تعالى براى هر چیز و از هر چیز متجلّى است ، حق را نمى بیند. ق - آن که در ارزش تکوینى انسان تعقّل کند، او را مکیال هر چیز و میزان قدر و قیمت آن داند؛ یعنى علم و حسّ انسانى را معیار معلومات و محسوسات یابد، و ارزش هر موجود را به وجود انسان و بهره بردن وى از آن و به تمدّن جامعه ی انسانى وابسته بیند. این انسان است که در جمیع موجودات و در همه عوالم و مراتب سیر علمى مى نماید، و وى را مقام وقوف نیست و به هر رتبه و درجه اى که رسیده است در آن مرتبه توقّف نمى کند و به مرحله ی بالاتر عروج مى یابد، و مُتَّّصِف به صفات کمالیه ی جمیع موجودات مى گردد، و بر همه تسلّط مى یابد، و به حقیقه الحقائق که حیات مطلق و جمال و جلال مطلق است مى رسد؛ و به اذن او که اذن فعلی و اِتّصاف کمالات وجودى است ، مى تواند در مادّه ی کاینات تصرّف کند و ربّ انسانی شود و خلیفه الله گردد و کار خدایی کند. والسّلام .
عناوین یادداشتهای وبلاگ
دسته بندی موضوعی
دوستان