برای اینکه ما انسان ها درونمان نیز مومن شود و به سعادت و اهداف والای زندگی برسیم ابتدا باید داستان دین را به خوبی بدانیم. یعنی بدانیم خدای متعال دین را برای چه منظوری سر راه انسان قرار داده است و انبیای الهی آمده اند تا چه حقیقتی را به بشر بیاموزند و او را در چه مسیری و برای رسیدن به چه مقصدی راهبری کنند.
خودشناسی:
حقیقتی را که انبیای الهی سعی کرده اند به انسان بیاموزند این است که به او بگویند ای انسان تو یک موجود کش دار چند بعدی هستی که ابتدا در طبیعت رشد و نمو می کنی و یک موجود طبیعی به حساب می آیی ولی تمام ابعاد وجود تو منحصر به طبیعت و حیوانیت نیست و باید سعادت خود را در جای دیگری بجویی و برای رسیدن به آن به یک سفر عظیم و یک مهاجرت بزرگ دست بزنی، مهاجرتی از خود طبیعی به سوی خود الهی.
انبیای الهی به ما کمک کرده اند تا خود را به خوبی بشناسیم و بدانیم که ما علاوه بر طبیعت حیوانی، عقل و ادراک انسانی و نیز قلب الهی داریم. تمام کوشش انبیای الهی این است که انسان از خانه طبیعت و خود حیوانی خود حرکت کند و به وادی عقل درآید با گذر از وادی عقل در سرزمین دل با محبت حق آشنا شود، با نیروی بی نظیر عشق به نهایت خود که مقام فنای فی الله و معرفت الهی و خدایی شدن در صفات و افعال است دست یابد و سعادت و لذت زندگی حقیقی را تجربه کند.
به انسان آموختند که تو بنده خدا هستی و مقصد تو خدا است و سعادت تو در این است که به خدا نزدیک و شبیه شوی و صفات خدا را به خود بگیری و فانی در خدا شوی و به رنگ خدا در آیی " صبغه الله و من احسن من الله صبغه"
عقل و عشق:
انبیای الهی به انسان آموخته ا ند که راه رسیدن به این مقصد صراط مستقیم عبودیت است و نیز تمام دستورالعمل های حرکت در این مسیر را به انسان یاد داده اند.
انسان ابتدا در اثر انس به طبیعت از خود حقیقی خود غافل می شود، انبیای الهی ابتدا به انسان کمک می کنند تا کم کم از خواب غفلت بیدار شود و از گم شدن در طبیعت و غرق شدن در وادی حیوانیت نجات یابد، دل از دنیا برکند و به زندگی خود رنگ و بوی عقلانیت و ایمان و عبودیت بزند و با عصای استدلال و قدم برهان و حجت خدا پسند به وادی عقل در آید و به کمال مطلوب و قله های حیات عقلانی برسد.
بعد از اینکه در این مسیر موفق شد آنگاه برای او از وادی عشق سخن می گویند، ذائقه جان او را تحریک می کنند تا همت بیشتری کند و زمینه حضور محبت را فراهم آورد تا شاید عشق حق به دل و جانش اوفتد.
به قول حافظ شیرین سخن: گر عشق حق به دل و جانت اوفتد بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی.
هدف نهایی تمام فعالیت های دینی انسان معرفت خدا است که از طریق عبودیت و فنای فی الله حاصل می شود، کما اینکه هدف نهایی زندگی انسان نیز به طور کلی همین است. خدای متعال در قرآن کریم علت خلقت انسان را بندگی معرفی می کند. و می فرماید: "و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون" جن و انسان را نیافریدم مگر برای بندگی و در تفسیر "لیعبدون" معصوم علیه السلام "لیعرفون" را اضافه می کند و می فرماید: "ای لیعرفون" یعنی هدف نهایی معرفت خدا است.
کار اصلی انسان در این دنیا دست یازیدن به یک مهاجرت بزرگ است. مهاجرتی در درون خویش. از خود به خود. از خود طبیعی و حیوانی به سوی خود عقلانی و انسانی و پس از وصول به کمال در انسانیت، سیر و سلوک به سوی هویت عرفانی و الهی خود.
بنابراین هدف کلی انسان در زندگی معرفت خداوند و به رنگ خدا درآمدن از طریق عبودیت است، خاصیت بندگی نیز فنا شدن عبد در رب می باشد و تا بنده فانی در رب خود نشود، به معرفت نهایی او نمی رسد. در این راستا است که تمام انبیای الهی انسان ها را به عبادت و بندگی فراخوانده اند، همچنان که عرفای راستین اسلام هم همین مقام را برای کمال انسان تعریف نموده اند.
قلمرو اختیار:
یک نکته دقیق و فنی اینجا وجود دارد که باید مورد توجه وافر قرار بگیرد و آن اینکه: همت اختیاری انسان تنها صرف وادی عقل می شود و برای دریافت عشق، آدمی از خویش اختیار مستقیم ندارد. همانگونه که اشاره شد، اگر انسان تمام همت خود را برای کمال عقلی به کار ببرد، آنگاه است که آتش عشق به اراده حق تعالی و معشوق هستی، کم کم در دلش زبانه می کشد، پس تنها به خواست خدا است که محبت در دل بندگان قرار می گیرد. حافظ هم خوب اشاره کرده است که عشق حق باید به دل و جان بنده بیافتد و این کار خدا است. ما تنها تلاش عقلانی می کنیم و چون شایسته شدیم، حضرت عشق، به اراده حق در دل ما وارد می شود و چه می شود اگر آتش عشق حق روشنای دل و جان کسی شود.
لذا سالک دائم دعا می کند که: "اللهم الرزقنی حبک و حب من یحبت و حب من یقربنی الی حبک" خدایا محبت خودت را روزی هم گردان و محبت کسانی که تو را دوست دارند و مرا به تو نزدیک می کنند.
چیستی سلوک:
خودسازی و سلوک، فعالیت اختیاری انسان است، برای رسیدن به عبودیت و فنای فی الله، که تحت ولایت انبیا و اولیای الهی و با هدایت آنها انجام می شود تا آدمی از وضعیت ناپسند حیوانی خود رهایی یافته، به وضعیت مطلوب انسانی که همان فنای فی الله و معرفت و خدایی شدن است، برسد.
اگر اندکی تامل کنیم در تمام زندگی انسان کاری مهمتر از خودسازی وجود ندارد، خودسازی گسترده ترین و با اهمیت ترین کاری است که انسان باید در طول زندگی خود انجام دهد. هیچ فعالیت دیگری برای انسان همچون خودسازی و سلوک نتایج درخشانی دربر ندارد.
بازشناخت عمیق هویت:
پس از این اجمال و بیان استراتژی راه، اکنون بهتر است بیشتر به بازشناخت هویت انسان بپردازیم تا مسیر حرکت انسان روشن تر تبیین گردد. انسان دارای سه گونه هویت در هم تنیده است.
1- هویت بشری که در عرصه حیات طبیعی شکل می گیرد و مشتمل بر قوای نفسانی شهوت و غضب است.
2- هویت انسانی که در عرصه حیات عقلانی و توسط نیروی عقل رشد می کند.
3- هویت الهی که در عرصه حیات عرفانی و قلب پرورش می یابد.
هویت بشری:
آنکه می خورد و می خوابد، ازدواج و آمیزش می کند، شهوت و غضب دارد، کار و تلاش طبیعی انجام می دهد، هویت بشری انسان است. در قرآن کریم آمده: سران کفر به به قوم خود می گفتند: آنکه که ادعای پیامبری دارد، جز بشری مانند شما نیست. از آنچه شما می خورید و می نوشید، می خورد و می نوشد، "ما هذا الا بشر مثلکم یاکل مما تاکلون منه و یشرب مما تشربون" مومنون، 33.
هویت بشری انسان از سنخ حیوان است؛ یعنی نوعی از انواع حیوانات محسوب می شود و تحت عنوان حیوان سخنگو تعریف می گردد، ولی هویت انسانی او از سنخ ملکوت و عوالم فرا طبیعی است و تعریف خاص خود را می طلبد. خدای متعال آنگاه که بدن و هویت بشری انسان را تکمیل کرد و از روح خویش در او دمید و آدمی صاحب بعد مجرد انسانی شد به ملائکه فرمود بر او سجده کنند، "فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین" حجر، 29.
واژه بشر از بشره است و به چهره ظاهری انسان اطلاق می شود، همان که از خاک و آب آفریده شده است. "اذ قال ربک للملائکة انی خالق بشرا من طین" زمانی را به یاد آر که پروردگارت به ملائکه فرمود: من می خواهم بشری بیافرینم از خاک. ص،71 . "و هو الذی خلق من الماء بشرا" و او کسی است که بشر را از آب آفرید. فرقان، 54 .
و یا در آیه ای دیگر دارد "و اذ قال ربک للملائکة انی خالق بشرا من صلصال من حما مسنون" و یاد کن آنگاه را که پروردگارت به فرشتگان فرمود: من بر آنم بشری از گلی خشک برآمده از لایی بویناک بیافرینم. حجر 28. و در برخی آیات دارد که از خون بسته تکون یافته است.
ازدواج و آمیزش یک عمل بشری است به همین دلیل هنگامی که حضرت مریم به داشتن فرزند بشارت یافت، فرمود: من چگونه می توانیم صاحب پسری باشم، در حالی که هرگز بشری با من آمیزش نداشته است. "قالت انى یکون لی غلام و لم یمسسنی بشر" مریم،20.
دلیل عدم پذیرش کفار نسبت به انبیای الهی نیز نگاه سطحی آنان به چهره ظاهری ایشان بوده است. سران آنها به سایر مردم می گفتند: چگونه کسی را به پیامبری می پذیرید که مانند شما بشر است. گویا آنان می دانستند که چهره بشری انسان نازل است و صلاحیت دریافت وحی و ارتباط با عوالم دیگر را ندارد، پیامبر باید کسی باشد که از بشر معمولی فراتر باشد، بدین خاطر انبیای الهی استدلال می کردند اگر چه ما ظاهرا مانند شما بشر هستیم، ولی با شما از این نظر که بر ما وحی می شود و هویت انسانی و الهی داریم متفاوتیم. "قل انما انا بشر مثلکم یوحى الی. کهف"110.
البته نقش مثبت طبیعت مادی انسان در مسیر خودسازی را نیز نباید فراموش کنیم. بدن ابزار و مرکب راهواری است که باید سالک الی الله بر آن بنشیند و با کمک آن به ریاضت نفس بپردازد و روح خود را به تعالی برساند، کسی که بدن سالم و قوی ندارد، توان حرکت به سوی خدا را نیز نخواهد داشت، اگر چه اصل حرکت روحانی و معنوی است.
نقش منفی بدن و طبیعت مادی، ایجاد گرایش های دنیوی، تحریک امیال غریزی، ایجاد تمایل نسبت به لذت های مادی و به چالش کشیدن انسان در عرصه انتخاب و گزینش است که البته وجود این چالش و درگیری در انسان، از آن جهت که زمینه اختیار و انتخاب آزادانه را فراهم می کند، نیز می تواند مفید و مثبت ارزیابی شود.
هویت انسانی:
انسان در طبیعت پدید می آید، ولی نباید در طبیعت برای همیشه ماندگار شود، زیرا در این صورت هلاک خواهد شد، چون طبیعت هلاک شدنی است. "کل شیء هالک الا وجه" قصص، 88.
آدمی در مسیر حر کت تکاملی خود حتی باید از عالم عقل نیز گذر کند و به عالم عشق درآید و محبت را تجربه نماید تا به محبوب حقیقی عالم وصول یابد، ولی قبل از وصول به این مرحله سلوک در عالم عقل و تحصیل عقلانیت قوی دینی برای او ضروری است، زیرا عقل خود انسان است که به کمک وحی و عقل انسان کامل، او را در وادی معنویت رهنمون خواهد بود.
در سن تکلیف، آدمی ماموریت می یابد تا دامن از طبیعت بیرون کشد و به عالم عقل و حیات معقول که اصل انسانیت و اختیار در آن شکل می گیرد، مهاجرت نماید. چرا؟ چون اگر انسان در طبیعت بماند و اهل دنیا شود و نتواند به زندگی عقلانی خود که همان حیات طیبه انسانی و ایمانی است، سامان دهد، از هیچگونه خطری در امان نیست و در نهایت نیز اهل دوزخ خواهد بود.
حیات معقول، یعنی زندگی مستند به حجت. در این نوع زندگی انسان دو گونه حجت دارد، حجت درونی که همان عقل و به تعبیری پیامبر درونی است و حجت بیرونی که دین و پیامبران الهی هستند. در حیات معقول انسان برای تمامی افکار، عقاید، اخلاق و رفتار خود دلیل و برهان معقول و مشروع دارد و برای هر انتخابی که انجام می دهد، استدلال می کند و اینطور نیست که صرفا در پاسخ به امیال نفسانی، زندگی و انتخاب کند.
زندگی معقول بر اساس اندیشه شکل می گیرد و نه احساس و ادراک غریزی. در این نوع زندگی عقل فرمان می دهد نه امیال و خواسته های نفسانی. انسان در ابتدا بر اساس ادراک غریزی و احساس نیازهای طبیعی که در درونش هست، زندگی و رشد می کند، ولی بعد از سن بلوغ و تکلیف وظیفه دارد که زندگی خود را بر اساس اندیشه و عقیده سامان دهد و حیات و رشد عقلانی داشته باشد.
هدف حیات معقول رسیدن به عقلانیت دینی صحیح در اندیشه و عمل است که خود مشتمل بر چندین مولفه می باشد: 1- برداشت صحیح از هویت الهی و موقعیت و سعادت خود 2- داشتن انگیزه اصلی الهی در زندگی 3- آشنایی با نظام ارزشی اسلام 4- داشتن اندیشه نظام مند و آشنایی با ایده صحیح عملی برای رسیدن به آرمان الهی 5- آشنایی با جهان بینی توحیدی 6- ایمان به معاد و آخرت گرایی. داشتن چنین عقلانیتی خود بهترین عامل هدایت انسان به وادی معنویت و عرفان و برترین عامل وصول به نهایت کمال انسانی است.
باید توجه کرد همانگونه که نفسانیت مانع رشد و باعث حرمان انسان طالب کمال است، ماندگار شدن در عالم عقل نیز نوعی عقب ماندگی محسوب می شود. علم و ایمان و عمل صالح داشتن تازه ابتدای راه است. فیلسوف شدن و حیات معقول داشتن نیز آخر راه نیست. اهل معرفت پس از حیات معقول به وادی عشق و عرفان می رسند و از رابطه عاشقانه با خداوند و حالات خوش عارفانه لذتی سرشار می برند.
هویت الهی:
انسان علاوه بر حیات طبیعی و عقلانی، دارای روح و هویتی الهی است که در عرصه حیات عرفانی دل و عشق و محبت حق تعالی بارور و شکوفا می شود. حیات عرفانی و عالم عشق چیزی فراتر از عالم عقل و استدلال است. استدلال اهل دل و محبت، دوست داشتن است، اگر چه عشق عرفانی ریشه در عقلانیت و حیات معقول دارد و ثمره و نتیجه عقل و برآیند تفکر است، ولی در وادی عشق، عاشق به فرمان دل و محبت زندگی می کند، محبتی که هیچ شباهتی به هوس اهل دنیا و طبیعت ندارد..
عارف قبل از عاشق شدن، از عالم طبیعت و عقل مهاجرت کرده و به عالم عشق رسیده است. رابطه عارف با محبوب عالم اگر چه براساس عشق و محبت استوار است، ولی این عشق خالی از عقلانیت نیست. عشق عرفانی نه تنها با عقل در تضاد نیست، بلکه کاملا همراه و هماهنگ با آن است.
عشق اهل دنیا به مظاهر هستی است و ریشه در شهوت، غریزه و امیال نفسانی دارد، ولی عشق عرفانی نسبت به ذات الهی است و ریشه در عرفان و شناخت عمیق و توحیدی حق تعالی دارد.
تاکید می شود که شروع این سیر کمالی انسان و نفوذ به عالم عقل از طریق مطالعه، تحصیل دانش و تفکر آغاز و انجام می پذیرد و هرکز کسی بدون آگاهی قادر نیست حیات معقول انسانی داشته باشد، اما وقتی از این وادی ها گذشت و به وادی عشق رسید، آنگاه سخن تنها در محبت ورزی به محبوب عالم است، در این وادی سخن از غیر خدا گفتن و عشق ورزیدن به غیر محبوب خطا و گناه است.
ضرورت و چرایی سلوک :
گفته شد که انسان ابتدا یک موجود کاملا طبیعی است، که استعداد انسان شدن و سپس عارف شدن را دارد. همین جا تذکر دهیم که عارف شدن یک پله بالاتر از انسان شدن است، انسان ابتدا حیوان است، سپس اگر در مسیر کمال عقلانی قرار بگیرد، انسان می شود و در نهایت اگر عشق حق به دل و جانش اوفتد الهی و عارف خواهد شد.
چرا سلوک ضرورت دارد؟ چون اگر این کار را نکنیم به صورت یک موجود طبیعی و به قول فلاسفه حیوان باقی می مانیم، انسان حیوان ناطق است، ناطق یعنی سخنگو، سخنگویی که می اندیشد و سخن عاقلانه می گوید. اگر انسان خودسازی نکند متفکر و عارف نخواهد شد و در عالم حیوانی خود خواهد ماند و جز حیات طبیعی نخواهد داشت،این موضوع باعث می شود تا در آخرت نیز جایگاه مناسب شان انسان نداشته باشد. انسان با تفکر و تعقل انسان می شود، اگر انسان نشد به صورت اولی عارف و الهی هم نخواهد شد، زیرا مسیر عارف شدن از عاقل شدن می گذرد.
سید مصطفی علم خواه
عناوین یادداشتهای وبلاگ
دسته بندی موضوعی
دوستان